پارت ۱۳
فقط مونده دزدیدن اون دختر و ... اینکه اون و عاشق خودم کنم
چون از صبح تا یکم پیش خواب بودم خوابم نمیومد .. سرم و به لبه ی پنجره تکیه دادم و به بیرون نگاه میکردم .. یعنی الان ا.ت داره چیکار میکنه...
(ویو ا.ت )
یه همراه سها از اتاق بیرون اومدم و بعد از یکم حرف زدن با بچه ها به سمت خونه رفتم .. چرا احساسه عجیبی دارم ..
انگار قراره یه اتفاقی بیوفته
ولی چه اتفاقی ممکنه بیوفته ..
بعد از رسیدن به خونه لباسام و عوض کردم و غذای که توی. پخچال بود و گرم کردم تا بخورم .. بعد از اینکه خوردنم تموم شد ضرفا رو شستم و به سمت اتاقم رفتم .. روتین پوستیم و انجام دادم و لباسای خوابم و پوشیدم ..
خواستم چشمام و ببندم و یکم استراحت کنم که ..
صدای گوشیم بلند شد .. با کلافگی گوشی رو برداشتم
:چه مرگته این وقته شد پدرسگ
#اروم باش باید یه چیزی بهت بگم
نفسم و حرصی بیرون دادم
:بگو
#زندانیِ که ازش مراقب میکردی فرار کرده ..
با تموم شدن حرفش از تخت پریدم پایین که انگار برق بهم وصل شده بود ..
:الان کجاست پیداش کردین
#نه ولی باید بیایی اینجا
: باشه باشه الان میام
زود لباسام و عوض کردم و پوئیچ و برداشتم .. و از خونه زدم بیرون
بعد از چند دقیقه رسیدم زندان همه درحال بررسی دوربین ها و صداهای بودن که ازش داشتن ..
داشتم به اطراف نگاه میکردم که .. چشمام به جانگ هان افتاد
به سمتش رفتم و از دستش گرفتم و کشیدم
@چی میخوا...
:کجا .. میدونم میدونی کجاست پس زود بگو
@دربار...
-:خودت و به نفهمی نزنیا میگی یا لوت میدم
@اوففف .. خودمم نمیدونم کجاست ولی .
:ولی چی
@جای رو میشناسم که ممکنه اونجا باشه
:زود آدرس و بده بهم
آدرس و بهم داد ..خواستم برم که صداش از پشت سرم اومد
@میخوای به بقیه بگی کجاست
:تا وقتی خودم مطمئن نشدم نمیگم ..
با عجله از زندان بیرون اومدم و خواستم به طرف محلی که اونجاست برم .. ولی وقتی به محل آدرس نگاه کردم وسط جنگل بود و تقریبا تا اونجا ۳و نیم ساعت راه بود ..
پس تصمیم گرفتم فردا برم و ببینم اونجاست یا نه
(فلش بک به فردا)
از خواب بیدار شدم و بعد از انجام کارهای مربوطه و دوش گرفتن لباسم و عوض کردم و بعد از خوردن صبحونه به سمت محل مورد نظر رفتم ..
بعد از گذشت ۳ ساعت بلاخره رسیدم .. از ماشین پیاده شدم و به اطراف نگاه میکردم که یهو متوجه شدم یکم دورتر ....
شب خوش
چون از صبح تا یکم پیش خواب بودم خوابم نمیومد .. سرم و به لبه ی پنجره تکیه دادم و به بیرون نگاه میکردم .. یعنی الان ا.ت داره چیکار میکنه...
(ویو ا.ت )
یه همراه سها از اتاق بیرون اومدم و بعد از یکم حرف زدن با بچه ها به سمت خونه رفتم .. چرا احساسه عجیبی دارم ..
انگار قراره یه اتفاقی بیوفته
ولی چه اتفاقی ممکنه بیوفته ..
بعد از رسیدن به خونه لباسام و عوض کردم و غذای که توی. پخچال بود و گرم کردم تا بخورم .. بعد از اینکه خوردنم تموم شد ضرفا رو شستم و به سمت اتاقم رفتم .. روتین پوستیم و انجام دادم و لباسای خوابم و پوشیدم ..
خواستم چشمام و ببندم و یکم استراحت کنم که ..
صدای گوشیم بلند شد .. با کلافگی گوشی رو برداشتم
:چه مرگته این وقته شد پدرسگ
#اروم باش باید یه چیزی بهت بگم
نفسم و حرصی بیرون دادم
:بگو
#زندانیِ که ازش مراقب میکردی فرار کرده ..
با تموم شدن حرفش از تخت پریدم پایین که انگار برق بهم وصل شده بود ..
:الان کجاست پیداش کردین
#نه ولی باید بیایی اینجا
: باشه باشه الان میام
زود لباسام و عوض کردم و پوئیچ و برداشتم .. و از خونه زدم بیرون
بعد از چند دقیقه رسیدم زندان همه درحال بررسی دوربین ها و صداهای بودن که ازش داشتن ..
داشتم به اطراف نگاه میکردم که .. چشمام به جانگ هان افتاد
به سمتش رفتم و از دستش گرفتم و کشیدم
@چی میخوا...
:کجا .. میدونم میدونی کجاست پس زود بگو
@دربار...
-:خودت و به نفهمی نزنیا میگی یا لوت میدم
@اوففف .. خودمم نمیدونم کجاست ولی .
:ولی چی
@جای رو میشناسم که ممکنه اونجا باشه
:زود آدرس و بده بهم
آدرس و بهم داد ..خواستم برم که صداش از پشت سرم اومد
@میخوای به بقیه بگی کجاست
:تا وقتی خودم مطمئن نشدم نمیگم ..
با عجله از زندان بیرون اومدم و خواستم به طرف محلی که اونجاست برم .. ولی وقتی به محل آدرس نگاه کردم وسط جنگل بود و تقریبا تا اونجا ۳و نیم ساعت راه بود ..
پس تصمیم گرفتم فردا برم و ببینم اونجاست یا نه
(فلش بک به فردا)
از خواب بیدار شدم و بعد از انجام کارهای مربوطه و دوش گرفتن لباسم و عوض کردم و بعد از خوردن صبحونه به سمت محل مورد نظر رفتم ..
بعد از گذشت ۳ ساعت بلاخره رسیدم .. از ماشین پیاده شدم و به اطراف نگاه میکردم که یهو متوجه شدم یکم دورتر ....
شب خوش
- ۱۷.۹k
- ۱۲ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط