سکوتت رنج بسیار و تنم آلوده ی درداست
سکوتت رنج بسیار و تنم آلوده ی درداست
هوای خانه ی قلبم زمستانی و دلسرد است
پر از تشویش و دلشوره ، شدم دریای طوفانی
که موجِ سرکش اندوه ،کُند هر لحظه طغیانی
نمی دانم هنوزم من کجای زندگیت هستم ؟
جوابم را ندادی و تماسی رفته از دستم
یک عکس یادگاری دردل گوشیِ خاموشت ؟
منی که بوده ام درحسرت یک لحظه آغوشت
چرا از بغض پنهان در گلویم بی خبر باشی
تو مانند پرستویی مهاجر، در سفر باشی ؟
فراموشی بگیری لحظه های خوب با هم را
بریزی درگلویم بغض و در چشمم نم و غم را
فراموشی بگیری که به تو زنجیر و وابستم
بسوزانی وجودم را ،نفهمی سرد و دلخستم
نفهمی زندگی بی تو فقط زندان و دیوار است
و دراین آتش ِاندوه ،وجودم سخت بیمار است
چو شمعی اشک میریزم وجودم رابسوزانم
که در قاب ِنگاهِ سرد تو ، من رو به پایانم
هوای خانه ی قلبم زمستانی و دلسرد است
پر از تشویش و دلشوره ، شدم دریای طوفانی
که موجِ سرکش اندوه ،کُند هر لحظه طغیانی
نمی دانم هنوزم من کجای زندگیت هستم ؟
جوابم را ندادی و تماسی رفته از دستم
یک عکس یادگاری دردل گوشیِ خاموشت ؟
منی که بوده ام درحسرت یک لحظه آغوشت
چرا از بغض پنهان در گلویم بی خبر باشی
تو مانند پرستویی مهاجر، در سفر باشی ؟
فراموشی بگیری لحظه های خوب با هم را
بریزی درگلویم بغض و در چشمم نم و غم را
فراموشی بگیری که به تو زنجیر و وابستم
بسوزانی وجودم را ،نفهمی سرد و دلخستم
نفهمی زندگی بی تو فقط زندان و دیوار است
و دراین آتش ِاندوه ،وجودم سخت بیمار است
چو شمعی اشک میریزم وجودم رابسوزانم
که در قاب ِنگاهِ سرد تو ، من رو به پایانم
۱.۸k
۱۸ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.