سکوتت رنج بسیار و تنم آلوده ی درداست

سکوتت رنج بسیار و تنم آلوده ی درداست
هوای خانه ی قلبم زمستانی و دلسرد است

پر از تشویش و دلشوره ، شدم دریای طوفانی
که موجِ سرکش اندوه ،کُند هر لحظه طغیانی

نمی دانم هنوزم من کجای زندگیت هستم ؟
جوابم را ندادی و تماسی رفته از‌ دستم

یک عکس یادگاری دردل گوشیِ خاموشت ؟
منی که بوده ام درحسرت یک لحظه آغوشت

چرا از بغض پنهان در گلویم بی خبر باشی
تو مانند پرستویی مهاجر، در سفر باشی ؟

فراموشی بگیری لحظه های خوب با هم را
بریزی درگلویم بغض و در چشمم نم و غم را

فراموشی‌ بگیری که به تو زنجیر و وابستم
بسوزانی وجودم را ،نفهمی سرد و دلخستم

نفهمی زندگی بی تو فقط زندان و دیوار است
و دراین آتش ِاندوه ،وجودم سخت بیمار است

چو شمعی اشک میریزم وجودم رابسوزانم
که در قاب ِنگاهِ سرد تو ، من رو به پایانم
دیدگاه ها (۹)

بعدها...وقتی موهای جو گندمی اترا از پیشانی ات کنار میزنیو قر...

آسمون بارونیتو باشی، رازقی باشد، غزل باشد، خدا باشدبگو این د...

دستش از گل، چشمش از خورشید سنگین خواهد آمدبسته بار گیسوان از...

زندگى شوخی تلخی‌ست كه باور كردیمقصه‌ى داغ شكستی‌ست كه از بر ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط