چند پارتی درخواستی
چند پارتی درخواستی
وقتی مثل بچه ها رفتار میکنه 🤍
ات ویو
سلام من ات هستم درحال حاضر ۲۱ سالمه
بیاین باهم به ۱۵ سال قبل بریم
پرش به ۱۵ سال پیش
ادمین ویو(چون متنی که دارید میخونید قراره مثل تعریف خاطره باشه خیلی خلاصه میکنم)
مثل هر روز با ذوق بند کفش های صورتی رنگ کوچولوش رو بست و از مادرش خداحافظی کرد
به محض بستن در دوست کوچولوشو دید که توی حیاط خونشون منتظرش ایستاده بود
اون دوست تازه به خونه بغل نقل مکان کرده بودن
همسایه بغل یه خانم بود که با پسرش به اونجا اومده بود و تازه همسرش رو از دست داده بود
پسر کوچولو با دختر کوچولوی ما از همون اول دوستی قشنگی رو شروع کرده بودن
هنوز یک ماه از انتقالشون نگذشته بود ولی جونگ کوک و ات خیلی باهم صمیمی شده بودن و کل روزشون رو باهم میگذرندن
با اینکه کوک ۲ سال از ات بزرگ تر بود ولی بازم باهم خیلی کنار می اومدن و بازی میکردن
ولی بعد از چند سال یه روز ناگهانی مادر کوک دچار بیماری بدی شد که هیچ درمانی نداشت
از ابتلا مادر کوک به این بیماری چند ماهی نگذشته بود که پسر کوچولوش رو توی سن ۱۲ سالگی توی این دنیای پر از رنج و سختی تنها میزاره و از دنیا میره
چون هیچ کدوم از اقوام کوک توی سئول زندگی نمیکردن نمیتونستن از کوک مراقبت کنن
پدر مادر ات ، کوک رو به خونه خودشون میارن و بزرگش میکنن
۴سال بعد طی مسیر برگشت به خونه پدر و مادر ات تصادف خیلی شدیدی میکنن و جونشون رو از دست میدن
ات و کوک توی سن ۱۶ و ۱۸ سالگی تک و تنها به زندگیشون ادامه میدن
برای ات مرگ پدر و مادرش خیلی سخت بود
بعد از مرگشون ،کوک شده بود تنها کسی که برای ات مونده بود و همینطور هم برای کوک ات تنها آدم زندگیش بود
از سن پایین شروع کردن به کار کردن و روی پای خودشون وایسادن
بعد از یک سال با پول هایی که در آورده بودن تونستن یه کافی شاپ باز کنن و داخلش شروع به کار کنن
خب خب سفر به گذشته بسه
وقتشه برگردیم به زمان حال تا ببینیم اونجا چه خبره...........
فردا پارت دوم رو میزارم
وقتی مثل بچه ها رفتار میکنه 🤍
ات ویو
سلام من ات هستم درحال حاضر ۲۱ سالمه
بیاین باهم به ۱۵ سال قبل بریم
پرش به ۱۵ سال پیش
ادمین ویو(چون متنی که دارید میخونید قراره مثل تعریف خاطره باشه خیلی خلاصه میکنم)
مثل هر روز با ذوق بند کفش های صورتی رنگ کوچولوش رو بست و از مادرش خداحافظی کرد
به محض بستن در دوست کوچولوشو دید که توی حیاط خونشون منتظرش ایستاده بود
اون دوست تازه به خونه بغل نقل مکان کرده بودن
همسایه بغل یه خانم بود که با پسرش به اونجا اومده بود و تازه همسرش رو از دست داده بود
پسر کوچولو با دختر کوچولوی ما از همون اول دوستی قشنگی رو شروع کرده بودن
هنوز یک ماه از انتقالشون نگذشته بود ولی جونگ کوک و ات خیلی باهم صمیمی شده بودن و کل روزشون رو باهم میگذرندن
با اینکه کوک ۲ سال از ات بزرگ تر بود ولی بازم باهم خیلی کنار می اومدن و بازی میکردن
ولی بعد از چند سال یه روز ناگهانی مادر کوک دچار بیماری بدی شد که هیچ درمانی نداشت
از ابتلا مادر کوک به این بیماری چند ماهی نگذشته بود که پسر کوچولوش رو توی سن ۱۲ سالگی توی این دنیای پر از رنج و سختی تنها میزاره و از دنیا میره
چون هیچ کدوم از اقوام کوک توی سئول زندگی نمیکردن نمیتونستن از کوک مراقبت کنن
پدر مادر ات ، کوک رو به خونه خودشون میارن و بزرگش میکنن
۴سال بعد طی مسیر برگشت به خونه پدر و مادر ات تصادف خیلی شدیدی میکنن و جونشون رو از دست میدن
ات و کوک توی سن ۱۶ و ۱۸ سالگی تک و تنها به زندگیشون ادامه میدن
برای ات مرگ پدر و مادرش خیلی سخت بود
بعد از مرگشون ،کوک شده بود تنها کسی که برای ات مونده بود و همینطور هم برای کوک ات تنها آدم زندگیش بود
از سن پایین شروع کردن به کار کردن و روی پای خودشون وایسادن
بعد از یک سال با پول هایی که در آورده بودن تونستن یه کافی شاپ باز کنن و داخلش شروع به کار کنن
خب خب سفر به گذشته بسه
وقتشه برگردیم به زمان حال تا ببینیم اونجا چه خبره...........
فردا پارت دوم رو میزارم
۵.۷k
۰۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.