وقتی مثل بچه ها رفتار میکنه 🤍
وقتی مثل بچه ها رفتار میکنه 🤍
انچه گذشت
بهتره به آینده برگردیم
part²
برگشت به زمان حال
ات ویو
از خواب بیدار شدم و کار های اولیه رو انجام دادم یه صبحونه مختصر اماده کردم و به سمت اتاق کوک رفتم
شروع کردن به صدا کردنش
+کوک.......کوک......دارم میام داخل.....کوک.....اومدما بعد نگی چرا در نزدی
در اتاق رو باز کردم که با کوکی رو به شدم که قرق در خواب بود و هیچ کدوم از حرف های منو نشنیده بود
+بلند شو ببینم آقای تنبل پاشو
_فقط ۵ دقیقه(خواب الود)
+پاشو ببینم بلند شو باید مغازه رو باز کنیم پاشو
_الان پا میشم
+آب میریزم روتا
_عههههه باشه پاشدم ...... فقط گیر میدی نمیزاری بخوابم
+پاشو ببینم لنگ ظهره تازه آقا واسه من غر هم میزنه پاشو پررو
بعد از اماده شدن کوک به سمت کافه رفتیم
کوک ویو
منو ات دوست های چندین ساله ایم
اون همیشه مثل خواهری که هیچ وقت نداشتم بود ولی چند ماهی میشه که خیلی رفتارام عجیب شده
کسی نزدیکش می ایسته یه جوری عصبی میشم که دلم میخواد خرخره پسره رو بجو ام یا مثلا وقت هایی که ات خیلی نزدیک به منه گرمم میشه یا تازگیا از نظرم خیلی خوشگل تر از قبل شده برام
خلاصه که خیلی عجیب شدم
مثل هر روز کافه رو باز کردیم و مشغول انجام سفارش های مشتری ها شدیم
یه پسر تقریبا ۲۰ ساله ای شایدم بیشتر وارد کافه شد
از همون اول متوجه نگاه های سنگینی که روی ات داشت شدم
وقتی ات برای گرفتن سفارش رفت برگه ای رو به ات داد
_بدش به من
وقتی متن توی برگه رو خوندم خون جلوی چشم هام رو گرفت
اومدم یه مشت بزنم تو صورت پسره که ات جلوم رو گرفت
+ولش کن میخوای همین چند تا مشتری که داریم هم بپرن(اروم)
_آخه بهت شماره داده پفیوز
خانم پیری به سمتمون اومد که حساب کنه
اجوما:دخترم خوش به حالت که همچین شوهر به فکری داری ببین این مدل شوهر کم پیدا میشه
از حرفش خیلی تعجب کردیم
+نه نه اشتباه شده خانم اون شوهرم نیست دوستم........
_درست میگین مادر جان باید محکم به من بچسبه مگه نه؟
+چی داری میگی
_گوش هاش سنگینه متوجه حرف هات نمیشه(اروم)
+اها
هنوز اون پسره رو اعصابم بود ولی به ات قول داده بودم که فکر رو نیارم پایین
ات توی آشپز خونه بود منم تو اینتر نت میگشتم که با چیزی که دیدم متعجب و خوشحال شدم........
انچه گذشت
بهتره به آینده برگردیم
part²
برگشت به زمان حال
ات ویو
از خواب بیدار شدم و کار های اولیه رو انجام دادم یه صبحونه مختصر اماده کردم و به سمت اتاق کوک رفتم
شروع کردن به صدا کردنش
+کوک.......کوک......دارم میام داخل.....کوک.....اومدما بعد نگی چرا در نزدی
در اتاق رو باز کردم که با کوکی رو به شدم که قرق در خواب بود و هیچ کدوم از حرف های منو نشنیده بود
+بلند شو ببینم آقای تنبل پاشو
_فقط ۵ دقیقه(خواب الود)
+پاشو ببینم بلند شو باید مغازه رو باز کنیم پاشو
_الان پا میشم
+آب میریزم روتا
_عههههه باشه پاشدم ...... فقط گیر میدی نمیزاری بخوابم
+پاشو ببینم لنگ ظهره تازه آقا واسه من غر هم میزنه پاشو پررو
بعد از اماده شدن کوک به سمت کافه رفتیم
کوک ویو
منو ات دوست های چندین ساله ایم
اون همیشه مثل خواهری که هیچ وقت نداشتم بود ولی چند ماهی میشه که خیلی رفتارام عجیب شده
کسی نزدیکش می ایسته یه جوری عصبی میشم که دلم میخواد خرخره پسره رو بجو ام یا مثلا وقت هایی که ات خیلی نزدیک به منه گرمم میشه یا تازگیا از نظرم خیلی خوشگل تر از قبل شده برام
خلاصه که خیلی عجیب شدم
مثل هر روز کافه رو باز کردیم و مشغول انجام سفارش های مشتری ها شدیم
یه پسر تقریبا ۲۰ ساله ای شایدم بیشتر وارد کافه شد
از همون اول متوجه نگاه های سنگینی که روی ات داشت شدم
وقتی ات برای گرفتن سفارش رفت برگه ای رو به ات داد
_بدش به من
وقتی متن توی برگه رو خوندم خون جلوی چشم هام رو گرفت
اومدم یه مشت بزنم تو صورت پسره که ات جلوم رو گرفت
+ولش کن میخوای همین چند تا مشتری که داریم هم بپرن(اروم)
_آخه بهت شماره داده پفیوز
خانم پیری به سمتمون اومد که حساب کنه
اجوما:دخترم خوش به حالت که همچین شوهر به فکری داری ببین این مدل شوهر کم پیدا میشه
از حرفش خیلی تعجب کردیم
+نه نه اشتباه شده خانم اون شوهرم نیست دوستم........
_درست میگین مادر جان باید محکم به من بچسبه مگه نه؟
+چی داری میگی
_گوش هاش سنگینه متوجه حرف هات نمیشه(اروم)
+اها
هنوز اون پسره رو اعصابم بود ولی به ات قول داده بودم که فکر رو نیارم پایین
ات توی آشپز خونه بود منم تو اینتر نت میگشتم که با چیزی که دیدم متعجب و خوشحال شدم........
۴.۰k
۰۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.