احساس عجیب
احــــســـاسـ عجــــــیــبـــ
pt 27
ویو رین:
رفتیم بالا... سمت چپ که رفتیم... عه.. اینا خونشون سوبلکس بود؟.... رفتیم بالا وارد ی اتاقی شدیم که فک کنم اونجا کلا اتاق حموم بود (pov: تو کمبود محتوا داری🥲) سمت راست اتاق (عکس پیدا نکردم توصیف میکنم) ی تخت بود و روب روی تختم ی اینه قدی ... کنارشم ی میز لوازم ارایشی بود ک فک کنم لوازماش مال کریه بود... رو به روی میز هم حموم بود
کریه: اینجا کلا مال حمومه...
من: اها.. بریم
اینا چقد خرپولننننننن
رفتیم داخل حمومه... ی قسمتش رخکن بود که لباسامونو در اوردیمو رفتیم تو...
ویو نویسنده
*چند مین بعد*
رین: اخییی
کریه: رین...
رین: بله؟
کریه: باجی واقعا حق داش...
رین : ها؟... منظورت چیه؟......
کریه : میدونی رین... من واقا بعضی وقتا که دقت میکنم... میبینم... فاصله ما دوتا چقد زیاده... هم از نظر ظاهر... هم مهارت تو اسکیت... هم وضعیت درسی.... من از تو بزرگ ترم... ولی... وقتی ب توانایی هامون نگا میکنم...*سرخ شدن* حس میکنم... ازت عقبم..
رین: اتفاقا.. منم خیلی ب این چیزا دقت کردم... خب... منم همین حسا رو نسبت ب تو دارم... شاید... نمیدونم چی بگم... ولی... ب.. بعضی وقتا... بهت... حسودیم میشه...
*پنج مین بعد *
داشتن باهم حرف میزدن که صدای در اومد
رین: ها؟
ران: یو مینا سانن
کریه و رین :یاااااااااااااا... عه.. تویی
باجی : منم نخود...
رین سرشو برگردوند: باجیییییی
باجی : من ک بدنتو دیدم...
رین: شماها چرا اومدین
باجی: ها... خودت گفتی بیایم...
رین: من گفتم بیا خونه.. نگفتم که بیای داخل حموم...
ران: عاره... اونشو خودمون اضافه کردیم
رین: وایسا بریم خونه...
کریه: ولی خدا رو شکر دیر رسیدین داریم میریم بیرون...
باجی: ولی من کارم شرو شده..
*رفتن سمت رین*
رین : ب.. باجی.. دا.. داری چیکا_
*مکیدن لب رین *
ران: اون وقت ب من میگی وحشی
کریه: تو زیاده روی میکنی...
ران: ن بابا... جدی؟
کریه: گه خوردم
ران: پس بیا بغلم
کریه: من خیسم..
(این پسرا لباس تنشونه منحرفا)
ران: ب جهنم
*بغل کردن کریه*
ران ی دستشو میزاره رو شکم کریه و ی دستشم میزاره لای سینش...
کریه: ران نکن
ران: چرا؟
کریه: نکن...
ران: اگ ادامه بدم چی میشه؟
کریه: ب رین میگم بزنتت....
ران: پس یکم انجام بدم بعد...
کریه: هوووفففف باشه
ران: مرسی بیبی
ران رفت سمت سینه های کریه و...(دیگه ادامه نمیدم خودتون بفهمین چیکار کرد😂)
*باجی از رین جدا شد *
رین: ب.. باجی.. فک نمیکنی یکم زیاده روی کردی؟
باجی: چرا؟ من ک بهت گفتم هر روز باید اینکارو بکنی... مشکلش چیه؟
رین: از دست تو...
رین و کریه رفتن بیرون و.......
_______________________________________________
ای... دستم بی حس شد...
pt 27
ویو رین:
رفتیم بالا... سمت چپ که رفتیم... عه.. اینا خونشون سوبلکس بود؟.... رفتیم بالا وارد ی اتاقی شدیم که فک کنم اونجا کلا اتاق حموم بود (pov: تو کمبود محتوا داری🥲) سمت راست اتاق (عکس پیدا نکردم توصیف میکنم) ی تخت بود و روب روی تختم ی اینه قدی ... کنارشم ی میز لوازم ارایشی بود ک فک کنم لوازماش مال کریه بود... رو به روی میز هم حموم بود
کریه: اینجا کلا مال حمومه...
من: اها.. بریم
اینا چقد خرپولننننننن
رفتیم داخل حمومه... ی قسمتش رخکن بود که لباسامونو در اوردیمو رفتیم تو...
ویو نویسنده
*چند مین بعد*
رین: اخییی
کریه: رین...
رین: بله؟
کریه: باجی واقعا حق داش...
رین : ها؟... منظورت چیه؟......
کریه : میدونی رین... من واقا بعضی وقتا که دقت میکنم... میبینم... فاصله ما دوتا چقد زیاده... هم از نظر ظاهر... هم مهارت تو اسکیت... هم وضعیت درسی.... من از تو بزرگ ترم... ولی... وقتی ب توانایی هامون نگا میکنم...*سرخ شدن* حس میکنم... ازت عقبم..
رین: اتفاقا.. منم خیلی ب این چیزا دقت کردم... خب... منم همین حسا رو نسبت ب تو دارم... شاید... نمیدونم چی بگم... ولی... ب.. بعضی وقتا... بهت... حسودیم میشه...
*پنج مین بعد *
داشتن باهم حرف میزدن که صدای در اومد
رین: ها؟
ران: یو مینا سانن
کریه و رین :یاااااااااااااا... عه.. تویی
باجی : منم نخود...
رین سرشو برگردوند: باجیییییی
باجی : من ک بدنتو دیدم...
رین: شماها چرا اومدین
باجی: ها... خودت گفتی بیایم...
رین: من گفتم بیا خونه.. نگفتم که بیای داخل حموم...
ران: عاره... اونشو خودمون اضافه کردیم
رین: وایسا بریم خونه...
کریه: ولی خدا رو شکر دیر رسیدین داریم میریم بیرون...
باجی: ولی من کارم شرو شده..
*رفتن سمت رین*
رین : ب.. باجی.. دا.. داری چیکا_
*مکیدن لب رین *
ران: اون وقت ب من میگی وحشی
کریه: تو زیاده روی میکنی...
ران: ن بابا... جدی؟
کریه: گه خوردم
ران: پس بیا بغلم
کریه: من خیسم..
(این پسرا لباس تنشونه منحرفا)
ران: ب جهنم
*بغل کردن کریه*
ران ی دستشو میزاره رو شکم کریه و ی دستشم میزاره لای سینش...
کریه: ران نکن
ران: چرا؟
کریه: نکن...
ران: اگ ادامه بدم چی میشه؟
کریه: ب رین میگم بزنتت....
ران: پس یکم انجام بدم بعد...
کریه: هوووفففف باشه
ران: مرسی بیبی
ران رفت سمت سینه های کریه و...(دیگه ادامه نمیدم خودتون بفهمین چیکار کرد😂)
*باجی از رین جدا شد *
رین: ب.. باجی.. فک نمیکنی یکم زیاده روی کردی؟
باجی: چرا؟ من ک بهت گفتم هر روز باید اینکارو بکنی... مشکلش چیه؟
رین: از دست تو...
رین و کریه رفتن بیرون و.......
_______________________________________________
ای... دستم بی حس شد...
- ۲.۴k
- ۱۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط