پارت5
پارت5
لیا: سلام خوش اومدین
ویو لیا
مامان ش همیشه باهام بد بوده نمیدونم چرا
بابا ش: سلام دخترم حالت خوبه
لیا: سلام بابا ممنون حالم خوبه
مامان : بچه تون کی به دنیا میاد
لیا: فعلا 7ماهشونه توی.....
مامان:شوگا شنیدی چی گفتم
ش:لیا داشت توضیح میداد
لیا:....
بابا:خب دخترم حرفت ناقص موند بگو
لیا:توی 8 ماهگی به دنیا میان (آروم و ناراحت)
ش:من میرم شربت بیارم بخوریم
لیا: میخوای بیام کمک
ش:نه تو بشین
مامان:لیا مامان و بابات کی میان کره نکنه فراموشت کردن
لیا: فعلا توی شهر کار دارن (ناراحت)
باباش: خوشحال میشیم بازم ببینمشون
لیا:خنده فیک
شوگا:بفرمایید
لیا:ممنون عزیزم
شوگا:بخور ببین اگه خیلی شیرینه عوضش کنم
لیا:نه خوبه ممنون
لیا:من یه لحظه میرم زود برمیگردم
رفتم سرویس به آبی به صورتم زدم
لیا:لیا آروم باش تو قوی هستی
برگشتم سمت مهمونا
جیمین زنگ زد به من
رفتم گوشی برداشتم
لیا: الو سلام
ج:خوبی لیا
لیا:مرسی
ج:میگم لیا میشه امشب با شوگا بیاید خونه ی من
لیا: باشه حتما
ج:خدافز کوچولو
لیا:من دیگه بزرگ شدم
خلاصه قطع کردن
رفتم نشستم شوگا هم اومد
مامان ش:یونگی
شوگا:بله مامان
مامان ش: فردا شب خاله ات میاد دوست دارم شما هم اونجا باشید
ش: ببینیم چه میشه
مامان : ببینیم نداریم میایید فهمیدی(عصبی) البته لیا رو نمیدونم تصمیمش با خودشه ولی تو میای
ش: بسته دیگه مامان
مامان:...
ش: ما نمیاییم
مامان: اونوقت چرا
ش: زنم حامله هس دوست ندارم با حرفهای تو و خاله ناراحت شه
مامان:باشه خود دانی.....عزیزم پاشو بریم
بابا:ب باشه....خدافز
ش و لیا:خدافز
خلاصه رفتن
شوگا روی کاناپه نشست با دستاش سرشو گرفته بود معلوم بود عصبی هس
لیا هم آروم در خونه رو بست و رفت توی اتاق آروم نشست روی تخت و بی صدا گریه کرد
شوگا متوجه شد که لیا گریه میکنه رفت سمت اتاق
شوگا: عزیزم حالت خوبه(آروم حرف میزنن)
لیا:هق نمیدونم
شوگا: عیب نداره دیگه گریه نکن
لیا: من باعث خراب شدن رابطه خانوادگی شدم
شوگا: ببین مامانم....همیشه اخلاقش اینطوری بود....من راضی نیستم حتی بریم خونشون...چون میدونم با حرفاش تو رو ناراحت میکنه
لیا:آخه اگه مشکل من باشم چی
ش: امکان نداره مشکل تو باشی تو قلب منی
لیا: سلام خوش اومدین
ویو لیا
مامان ش همیشه باهام بد بوده نمیدونم چرا
بابا ش: سلام دخترم حالت خوبه
لیا: سلام بابا ممنون حالم خوبه
مامان : بچه تون کی به دنیا میاد
لیا: فعلا 7ماهشونه توی.....
مامان:شوگا شنیدی چی گفتم
ش:لیا داشت توضیح میداد
لیا:....
بابا:خب دخترم حرفت ناقص موند بگو
لیا:توی 8 ماهگی به دنیا میان (آروم و ناراحت)
ش:من میرم شربت بیارم بخوریم
لیا: میخوای بیام کمک
ش:نه تو بشین
مامان:لیا مامان و بابات کی میان کره نکنه فراموشت کردن
لیا: فعلا توی شهر کار دارن (ناراحت)
باباش: خوشحال میشیم بازم ببینمشون
لیا:خنده فیک
شوگا:بفرمایید
لیا:ممنون عزیزم
شوگا:بخور ببین اگه خیلی شیرینه عوضش کنم
لیا:نه خوبه ممنون
لیا:من یه لحظه میرم زود برمیگردم
رفتم سرویس به آبی به صورتم زدم
لیا:لیا آروم باش تو قوی هستی
برگشتم سمت مهمونا
جیمین زنگ زد به من
رفتم گوشی برداشتم
لیا: الو سلام
ج:خوبی لیا
لیا:مرسی
ج:میگم لیا میشه امشب با شوگا بیاید خونه ی من
لیا: باشه حتما
ج:خدافز کوچولو
لیا:من دیگه بزرگ شدم
خلاصه قطع کردن
رفتم نشستم شوگا هم اومد
مامان ش:یونگی
شوگا:بله مامان
مامان ش: فردا شب خاله ات میاد دوست دارم شما هم اونجا باشید
ش: ببینیم چه میشه
مامان : ببینیم نداریم میایید فهمیدی(عصبی) البته لیا رو نمیدونم تصمیمش با خودشه ولی تو میای
ش: بسته دیگه مامان
مامان:...
ش: ما نمیاییم
مامان: اونوقت چرا
ش: زنم حامله هس دوست ندارم با حرفهای تو و خاله ناراحت شه
مامان:باشه خود دانی.....عزیزم پاشو بریم
بابا:ب باشه....خدافز
ش و لیا:خدافز
خلاصه رفتن
شوگا روی کاناپه نشست با دستاش سرشو گرفته بود معلوم بود عصبی هس
لیا هم آروم در خونه رو بست و رفت توی اتاق آروم نشست روی تخت و بی صدا گریه کرد
شوگا متوجه شد که لیا گریه میکنه رفت سمت اتاق
شوگا: عزیزم حالت خوبه(آروم حرف میزنن)
لیا:هق نمیدونم
شوگا: عیب نداره دیگه گریه نکن
لیا: من باعث خراب شدن رابطه خانوادگی شدم
شوگا: ببین مامانم....همیشه اخلاقش اینطوری بود....من راضی نیستم حتی بریم خونشون...چون میدونم با حرفاش تو رو ناراحت میکنه
لیا:آخه اگه مشکل من باشم چی
ش: امکان نداره مشکل تو باشی تو قلب منی
۸.۰k
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.