MY FAVORITE ENEMY
۶"MY FAVORITE ENEMY"
GHAPTER:1
PART:۵۶
"ویو جنا"
.
احساس سنگینی تو سرم می کردم.
حدود ۱۵ الی ۲۰ دقیقه تو سکوت گذشت.
ساکت نشستن خیلی سخت بود دلم میخواست کاری کنم که سر گرم شم.
و خب نمیدونم اون کار چیبود.
"ویو جونگکوک"
به دیوار راه پله تکیه دادم و داشتم تماشا می کردم که تا کجا میخواد پیش بره..
امشب و امدن اون باعث شده بود که به بودتومیش اینم راضی باشم.
البتکه بدممنمیاد.
کفشاش و از پاهاش در اورد و کنارش جفت کرد.
مثل اینکه دیگه نمیتونست یجا اروم بشینه که سریع بلند شد ولی دستش خورد و لیوان کنارش افتاد پایین پله و شکست ،دقیقا جلو پاهاش..
جنا:ای وایی....
یه دفعه رو پاهاش نشست و یکی از تیکه هایه بزرگ شیشه رو ورداشت و تو دستش گرفت.
چشمام از این کارش گرد شد.
جنا:چقدر خوشگله..
تنها زیبایی اون شیشه ها برقایی بودن که چون همه سالن تاریک بود و انتهایه سالن پنجره بزرگ بود از ماه روش افتاده بود و برق می زد.
کوک: میبری دستت و بزارش زمین..
ولی همزمان با حرف من دستشو برید و شیشه رو انداخت زمین ،بلند شد و چند قدم عقب رفت.
از جان بلند شدم و پله هارو پایین امدم رفتم سمتش.
دستشو که مشت کرده بود تو دستم گرفتم.
کوک: بازش کن.
اروم مشتش و باز کرد خون از دستش جاری شد.
کوک: نمیفهمی نباید به تیکه هایه شیشه خورده دست بزنی!!!؟؟؟
جنا: چییزی نشده..
نگام و بهش دادم.
دستش همین جوری داره خون میاد..بعد هیجی نشده!؟
جنا:درد نداره،الان خوب میشه..
کوک:خفه شو،تو مستی...انقدر کنترلت و از دست دادی که نمیفهمی دستت به چه وظعی افتاده!؟
جنا:خوبم بابا..
دستش و کشید و دستش و با لباس پاک کرد.
پارگیش عمیق نبود ولی در حدی بود که خون بیاد بسوزه..
کوک: پاشو برو اتاقت تا کار دست خودت ندادی..
سر خوش خندید و تلو تلو خورد به دیوار پشتش.
جنا:...بعد از ماها با پسر اقایه جئون تنهام و بحا اینکه خودش یکاری دستم بده میگه برم تا کاری دست خودم ندم..
و بی دلیل میخندید.
پسر اقایه جئون؟!
این چه ک//سشریه
GHAPTER:1
PART:۵۶
"ویو جنا"
.
احساس سنگینی تو سرم می کردم.
حدود ۱۵ الی ۲۰ دقیقه تو سکوت گذشت.
ساکت نشستن خیلی سخت بود دلم میخواست کاری کنم که سر گرم شم.
و خب نمیدونم اون کار چیبود.
"ویو جونگکوک"
به دیوار راه پله تکیه دادم و داشتم تماشا می کردم که تا کجا میخواد پیش بره..
امشب و امدن اون باعث شده بود که به بودتومیش اینم راضی باشم.
البتکه بدممنمیاد.
کفشاش و از پاهاش در اورد و کنارش جفت کرد.
مثل اینکه دیگه نمیتونست یجا اروم بشینه که سریع بلند شد ولی دستش خورد و لیوان کنارش افتاد پایین پله و شکست ،دقیقا جلو پاهاش..
جنا:ای وایی....
یه دفعه رو پاهاش نشست و یکی از تیکه هایه بزرگ شیشه رو ورداشت و تو دستش گرفت.
چشمام از این کارش گرد شد.
جنا:چقدر خوشگله..
تنها زیبایی اون شیشه ها برقایی بودن که چون همه سالن تاریک بود و انتهایه سالن پنجره بزرگ بود از ماه روش افتاده بود و برق می زد.
کوک: میبری دستت و بزارش زمین..
ولی همزمان با حرف من دستشو برید و شیشه رو انداخت زمین ،بلند شد و چند قدم عقب رفت.
از جان بلند شدم و پله هارو پایین امدم رفتم سمتش.
دستشو که مشت کرده بود تو دستم گرفتم.
کوک: بازش کن.
اروم مشتش و باز کرد خون از دستش جاری شد.
کوک: نمیفهمی نباید به تیکه هایه شیشه خورده دست بزنی!!!؟؟؟
جنا: چییزی نشده..
نگام و بهش دادم.
دستش همین جوری داره خون میاد..بعد هیجی نشده!؟
جنا:درد نداره،الان خوب میشه..
کوک:خفه شو،تو مستی...انقدر کنترلت و از دست دادی که نمیفهمی دستت به چه وظعی افتاده!؟
جنا:خوبم بابا..
دستش و کشید و دستش و با لباس پاک کرد.
پارگیش عمیق نبود ولی در حدی بود که خون بیاد بسوزه..
کوک: پاشو برو اتاقت تا کار دست خودت ندادی..
سر خوش خندید و تلو تلو خورد به دیوار پشتش.
جنا:...بعد از ماها با پسر اقایه جئون تنهام و بحا اینکه خودش یکاری دستم بده میگه برم تا کاری دست خودم ندم..
و بی دلیل میخندید.
پسر اقایه جئون؟!
این چه ک//سشریه
- ۲۲.۱k
- ۱۷ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط