چند ماه گذشت

چند ماه گذشت…

فصل‌ها آرام عوض شدند،
اما چیزهایی در زندگی نانا با سرعتی عجیب تغییر کرده بود.

از آن شب کنسرت، اتفاق‌ها یکی پس از دیگری افتادند—
پیام‌ها، دیدارهای کوتاه، تلاش شوگا برای یاد گرفتن چند حرکت سادهٔ زبان اشاره،
و تلاش اعضا برای آشنا شدن با دنیای بی‌صدای نانا.

نانا تا قبل از آن شب
هیچ‌وقت تصور نمی‌کرد کسانی مثل آن‌ها، آن همه مشغله و برنامه،
وقت بگذارند تا ارتباطی واقعی با او بسازند.
اما اشتباه می‌کرد.
شوگا تقریباً هر هفته با نانا دیدار کوتاهی داشت—
گاهی در اتاق تمرین،
گاهی در غرفهٔ خالی استودیو،
گاهی هم در گوشهٔ کافهٔ ساکتی که نانا دوستش داشت چون شلوغ نبود.

او آرام،
بدون عجله،
با همان روحیهٔ ساکت و عمیق خودش،
حرکات سادهٔ زبان اشاره را یاد می‌گرفت.

اولین بار که توانست با دست‌هایش بگوید "حالت خوبه؟"
نانا به معنای واقعی کلمه برق زد.

و هر بار که نانا می‌نوشت «تو پیشرفت کردی»،
شوگا لبخندی می‌زد که معمولاً هیچ‌کس نمی‌دید.

اعضا هم به‌مرور وارد داستان شدند

جی‌هوپ اولین کسی بود که با هیجان شروع به یاد گرفتن اشاره کرد.
او هر بار با حرکات عجیب اما بامزه به نانا سلام می‌کرد و باعث خندهٔ بی‌صدای او می‌شد.

جیمن همیشه مراقب نانا بود؛
اگر جایی شلوغ بود یا نور شدید بود، او اولین کسی بود که دستش را جلو می‌گرفت تا نانا بفهمد باید آرام حرکت کند.

وی عاشق دنیای تصویر بود و هر بار برای نانا نقاشی‌های کوچکی از گربه‌ها و شکلک‌ها می‌کشید تا با زبان خودش با او حرف بزند.

جونگ‌کوک گاهی خجالتی نزدیک می‌شد، اما با لبخند گرم و دو لیوان نوشیدنی آرام، خودش را وارد جمعشان می‌کرد.

آر.ام بیشتر شنونده بود؛ او می‌فهمید نانا چقدر تلاش می‌کند تا میان دنیایی پر از صدا زندگی کند و همیشه با احترام و آرامش با او برخورد می‌کرد.

جین هم هر بار برای تیم کوچکشان خوراکی می‌آورد و به نانا زنگ تفریح‌های کوتاه و بامزه می‌داد.

اما عمیق‌ترین تغییر…

بین همهٔ این‌ها، رابطهٔ نانا و شوگا
آرام‌آرام شکل دیگری گرفت.

نه عاشقانه‌ای عجولانه،
نه وابستگی‌ای ناگهانی؛
بلکه اعتمادی که ماه‌ها زمان می‌خواست.

شوگا کم‌کم یاد گرفت سکوت نانا را بشنود.
نانا یاد گرفت نگاه‌های شوگا را بخواند.

آن‌ها حرف نمی‌زدند،
ولی می‌فهمیدند.

و اعضا؟
آن‌ها بدون اینکه چیزی بگویند،
این تغییر را می‌دیدند…
می‌دیدند که دو نفر،
یکی در دنیای سکوت
و دیگری در میان صداهای میلیون‌ها نفر،
چطور راهی برای رسیدن به هم پیدا کرده‌اند.
دیدگاه ها (۱)

4

👻3👻

❤️‍🩹پارت دو❤️‍🩹

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط