پارت

#پارت8
امریکا که فرار میکنه.
دهنمو باز کردم حرف بزنم که یهو مامانم گفت
مامان:
نگین جان من دخترم از این عرضه ها نداره، انقدر تنبل بود که حتی نتونست درسشو ادامه بده.
با تموم شدن حرف مامان نگین یه پوزخند زد:
الهی خاله جون حتی از بچه هم شانس نیاوردی، خودتو ناراحت نکن.
مامان:
نه گلم چرا خودمو ناراحت کنم بذار هر کاری که دوست داره انجام بده. مهم نیست.
مامان جونم ببخش که باعث سرافندگیت هستم، منو ببخش اما خواهر زاده های تو زندگی مو نابود کردن، منو نابود کردند و تو ندیدی تو هیچی رو‌ ندیدی.
ببخش که عرضه هیچی کاری رو ندارم.
نمیخواستم جمعو ترک کنم برم اینجوری ضعف خودمو نشون دادم، من باید قوی باشم‌.
یه پوزخند بهشون زدم با لحن سردی گفتم:
درسته من درس نخوندم، درسته مثله خیلی از شما ها نمیتونم برم امریکا اما خب یه چیزی رو دارم اونم...
تو چشمای نگین زل زدم:
اما یه چیزی رو دارم اونم فهم و شعوره، باد گرفتن که هیچ‌وقت کسیو مسخره نکنم به کسی طعنه نزنم یاد گرفتم همیشه واسه خودم زندگی کنم نه واسه دیگران. یاد گرفتم که هیچ وقت دل کسیو نشکنم چون دل خودم بار ها شکسته.
یاد گرفتم تو تحریم کسی تجاوز نکنم چون به خودم تجاوز شده.
با شنیدن اسم تجاوز چشملی همه گرد شده، خودمم از حرفی که زدم تعجب کردم برای اینکه ماسمالی کنم ادامه دادم:
منظور تجاوز به حریم خصوصیه.
نمیدونم چرا ولی همه یه نفس راحت کشیدن‌، هه اگه بفهمن واقعا بهم تجاوز شده چیکار میکنن، مطمئنم هیچ کس حرفمو باور نمیکنه.
مامان:
بسه مهسا خیلی بلبل زبونی کردی.
یه پوزخند بهش زدم از جام بلند شدم از آشپزخونه اومدم بیرون، اینم از مادر ما‌.
منم دلم محبت مادرانه میخواد، خوشبحال هر کس که مادرش همیشه پشتشو میگیره.
محبت پدرمو که اصلا نمیخوام چون تا حالا اصلا کشفش نکردم، فقط از پدرم یه‌چیزی میدونم اونم اینکه بهش پدر، دیگه هیچی نمیدونم
«حسام»
با دوستام اومده بودم طاقستان «یکی از جاهای دیدنی شهر کرمانشاه»
اصلا حواسم پیش اونا نبود، یه گوشه نشسته بودم به مهسا فکر میکردم.
بزرگتر شده بود و البته زیبا تر.
هیچ اون شبی که باهاش بودیمو فراموش نمیکنم، بهترین شب زندگیم بود اما اوت پسره اشغال همه چیو خراب کرد .
من میخواستم دخترانگیشو و از ببین ببرم ولی نذاشت گفت فقط من میخوام دخترانگیشو از ببین ببرم.
ماهم قبول کردیم ولی الان پیشمونم کاش خودم دخترانگیشو از بیین میبردم اون وقت دیگه ماله خودم میکردمش، اون وقت دیگه مهسا ماله من بود.
از وقتی که به دنیا اومد همش چشمم دنبالش بود، حاضر بودم هر کاری کنم اون ماله من شه تا وقتی که اون اتفاق افتاد یاشار همه‌ی برنامه هامو بهم ریخت.
وقتی که شس سالش بود منو مهسا ، یاشار و نگین داشتیم بازی میکردیم‌.
یاشار بین بازی همش دستشو جای حساس نگین میبرد نگینم همینطور.
ولی وقتی که من دستمو سمت پشت مهسا بردم بدجور عکس العمل نشون داد.
میخواست بره همه چی رو به مامانش بگه‌ ولی من نذاشتم اونم به هزار سختی.
از اون روز به بعد خیلی تو کفش بودم دلم میخولست هر جور شده ماله خودم کنمش اما موفق نشدم.
اما به زودی ماله من میشه، برام مهم نیست که دیگه دختر نیست برام مهم نیست که دست خورده‌س، هیچی از اینا برام مهم نیست چون همه‌ی اینا تقصیر خودم بود پای کاری که کردم وایمستم.
از اینجا برم با مامانم حرف میزنم بریم خواستگاری.
یه لبخند زذم.
مهران:
هی حسام کجایی پسر، بیا اینجا.
از جام بلند شدم.
حسام: اومدم
سمتشون رفتم، مشغول قلیون کشیدن شدیم.
مهران: ویی بچه ها به اون جیگرا نگاه کنید‌
بعد با دستاش به پشت سرمون اشاره کرد، همه سرمون چرخونیدیم به پشت سرمو نگاه کردیم با دیدن چندتا دختر ناز.
همه‌مون یه جـــــــون بلد گفتیم.....
دیدگاه ها (۴)

#پارت9«مهسا»حوصله‌م حسابی سر رفته بود، هیچ کس تو این خونه که...

#پارت10نگین:خوب خوش میگذرونی دختر خاله، منی که اینجا زندگی م...

#پارت7من: به من چه خودت دست داری پاهم داری پاشو بیار و چپکی ...

#پارت6یاشار: اهوم، به زودی بر میگرده ایران....(آرش)صدای خنده...

خب. بعد چند وقت گذاشتن یه آرت قدیمی که واضحه خرابش کردم. ولی...

اره اون بیبی منه اره بیبی منهاون هر کاری کنه بازم تهش ماله م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط