زندگی مافیایی ما
زندگی مافیایی ما
پارت ۷
خودم و پرت کردم رو مبلی که یه گوشه اتاق ورزش بود و جیغی از خسته گی زدم و بلند جوری که صدام به خدمتکارا برسه داد زدم
این سوک: من گشنمههههههههه
و بلند شدم و سمت اسپیکر رفتم و خاموشش کردم و رفتم داخل اتاقم و مستقیم پریدم حموم
دوباره میخواستم گوشتکوبم و بردارم که یادم اومد امروز کلی کار دارم و کنسرت و به بعد منتقل کردم
حولم و پوشیدم و رفتم بیرون
خب چی بپوشم اهانن اینا رو تا حالا نپوشیدم لباسارو انداختم روی تخت و در کمد و بستم حولم و از دورم باز کردم و پیچیدم به موهام
لباس هام و برداشتم و دونه دونه پوشیدم رفتم جلوی آینه و یه نرم کننده به صورتم زدم و گوشیم و برداشتم و رفتم پایین و نشستم رو مبل همینطور با گوشی سرگرم بودم که اول صدای در عمارت و بعد صدای جیغ یه سلیطه اومد
با قیافه ترسناکم که به خاطر آرامش از دست رفتم بود رفتم بیرون که دیدم لیا وسط حیاط واستاده و داد و بیداد میکنه
وقتی من و دید سینه سپر کرد و اومد جلو
لیا: تو خجالت نمیکشی شوهر من و اینجا اسیر کردیی
این سوک: شوهر تو خودش اومده اینجا بعدشم مکه شما جدا نشدین؟
لیا بعد این حرفم چیزی نگفت و بهم نگاه کرد به بادیگارد ها اشاره کردم که ببرنش و زندانیش کنن که همون لحظه رونا و تهیونگ اومدن بیرون
تهیونگ که متوجه اتفاقی که افتاده شد بی اهمیت به لیا دوباره رفت داخل که رونا هم رفت داخل
بادیگارد ها لیا رو به سمت زندان بردن منم با یه لبخند نگاهشون کردم اینکه لیا آنقدر زجه بزنه التماس کنه واقعا لذت بخشه
رفتم خونه و نشستم روی مبل پیش رونا که یه عالمه خوراکی جلوش بود و داشت فیلم میدید دستم و کردم تو کاسه خوراکیش و یه مشت برداشتم و شروع کردم به خوردن که اونم با لذت شروع کرد به نگاه کردن به تلوزیون
داشتم همراه رونا تلوزیون میدیدم که با حرف رونا برگشتم سمتش
رونا: میشه دوتایی بریم بیرون؟
پارت ۷
خودم و پرت کردم رو مبلی که یه گوشه اتاق ورزش بود و جیغی از خسته گی زدم و بلند جوری که صدام به خدمتکارا برسه داد زدم
این سوک: من گشنمههههههههه
و بلند شدم و سمت اسپیکر رفتم و خاموشش کردم و رفتم داخل اتاقم و مستقیم پریدم حموم
دوباره میخواستم گوشتکوبم و بردارم که یادم اومد امروز کلی کار دارم و کنسرت و به بعد منتقل کردم
حولم و پوشیدم و رفتم بیرون
خب چی بپوشم اهانن اینا رو تا حالا نپوشیدم لباسارو انداختم روی تخت و در کمد و بستم حولم و از دورم باز کردم و پیچیدم به موهام
لباس هام و برداشتم و دونه دونه پوشیدم رفتم جلوی آینه و یه نرم کننده به صورتم زدم و گوشیم و برداشتم و رفتم پایین و نشستم رو مبل همینطور با گوشی سرگرم بودم که اول صدای در عمارت و بعد صدای جیغ یه سلیطه اومد
با قیافه ترسناکم که به خاطر آرامش از دست رفتم بود رفتم بیرون که دیدم لیا وسط حیاط واستاده و داد و بیداد میکنه
وقتی من و دید سینه سپر کرد و اومد جلو
لیا: تو خجالت نمیکشی شوهر من و اینجا اسیر کردیی
این سوک: شوهر تو خودش اومده اینجا بعدشم مکه شما جدا نشدین؟
لیا بعد این حرفم چیزی نگفت و بهم نگاه کرد به بادیگارد ها اشاره کردم که ببرنش و زندانیش کنن که همون لحظه رونا و تهیونگ اومدن بیرون
تهیونگ که متوجه اتفاقی که افتاده شد بی اهمیت به لیا دوباره رفت داخل که رونا هم رفت داخل
بادیگارد ها لیا رو به سمت زندان بردن منم با یه لبخند نگاهشون کردم اینکه لیا آنقدر زجه بزنه التماس کنه واقعا لذت بخشه
رفتم خونه و نشستم روی مبل پیش رونا که یه عالمه خوراکی جلوش بود و داشت فیلم میدید دستم و کردم تو کاسه خوراکیش و یه مشت برداشتم و شروع کردم به خوردن که اونم با لذت شروع کرد به نگاه کردن به تلوزیون
داشتم همراه رونا تلوزیون میدیدم که با حرف رونا برگشتم سمتش
رونا: میشه دوتایی بریم بیرون؟
۱۰.۵k
۲۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.