گایز دوباره یه فیک جدید میخوام بنویسم🤣:
گایز دوباره یه فیک جدید میخوام بنویسم🤣:
یه نکته بگم که تو داستان شبو امجدی اشتباهی الکـ.ل تو یه پارتی خورده بود و بالا اورده بود حالا فردای اون شب:
امی و رییسش تو هواپیما داشتن قدم میزدن. رییسش:«تازگیا از طرف اداره خبر رسیده که قراره پیشنهادا رو بازرسی کنن🧐»امی:«عه،مگه تا الان بررسی نکرده بودن؟🙁»-نخیر🫤/-آها...فقط عذر خواهی میکنم،من چه پیشنهادی نوشته بودم؟😀/رییسش یه چند دقیقه ای بهش نگاه کرد:«نمیدونی خودت چی نوشتی؟😐»-نه...آخه...واقعا چی نوشته بودم🧐/-امجدی من باید از کجا بدونم،نکنه فراموشی گرفتی🤨/-جسارت نشه قربان،ولی...بله☹️/-چرا؟دیشبو خوب نخوابیدی؟🤨/-چرا...😅/-پس چی...رنگ و روتم که پریده🤨/-نه...خوبم قربان حالم خوبه☺️/-مطمئنی؟...🤨/-نه...چیز خاصی نیست...فقط یکم حالت تهوع دارم که اونم شاید یکم گرمازده شدم به خاطر همین،شما ادامه حرفتونو بزنید😅/-حرفم تموم شده😐/-تموم شده؟😐/-بله😐/-مگه چی گفتین؟😐/-امجدی مطمئنی سرت جایی نخورده؟😐/-نمیدونم...(-😳)یعنی نه چیز خاصی نیست😅
یه نکته بگم که تو داستان شبو امجدی اشتباهی الکـ.ل تو یه پارتی خورده بود و بالا اورده بود حالا فردای اون شب:
امی و رییسش تو هواپیما داشتن قدم میزدن. رییسش:«تازگیا از طرف اداره خبر رسیده که قراره پیشنهادا رو بازرسی کنن🧐»امی:«عه،مگه تا الان بررسی نکرده بودن؟🙁»-نخیر🫤/-آها...فقط عذر خواهی میکنم،من چه پیشنهادی نوشته بودم؟😀/رییسش یه چند دقیقه ای بهش نگاه کرد:«نمیدونی خودت چی نوشتی؟😐»-نه...آخه...واقعا چی نوشته بودم🧐/-امجدی من باید از کجا بدونم،نکنه فراموشی گرفتی🤨/-جسارت نشه قربان،ولی...بله☹️/-چرا؟دیشبو خوب نخوابیدی؟🤨/-چرا...😅/-پس چی...رنگ و روتم که پریده🤨/-نه...خوبم قربان حالم خوبه☺️/-مطمئنی؟...🤨/-نه...چیز خاصی نیست...فقط یکم حالت تهوع دارم که اونم شاید یکم گرمازده شدم به خاطر همین،شما ادامه حرفتونو بزنید😅/-حرفم تموم شده😐/-تموم شده؟😐/-بله😐/-مگه چی گفتین؟😐/-امجدی مطمئنی سرت جایی نخورده؟😐/-نمیدونم...(-😳)یعنی نه چیز خاصی نیست😅
۲.۷k
۲۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.