ساعت شنی ♕
ساعت شنی ♕
پارت دوم
پانیذ: امروز خیلی بهمون خوش گذشت عالی بود نیکا زنگ زد ب داداشش ک بیاد دنبالمون
نیکا: بچه ها امروز چطور بود؟
دیانا، پانیذ: عالی بود
نیکا: زنگ زدم ب رضا الو رضا کجایی
رضا: نزدیکم منو ارسلان اومدیم
نیکا: اوکی
پانیذ: بعد 5دقیفه اومدن دنبالمون زیاد از رضا خوشم نمیومد دیانا رو دیدم ک انگار خیلب داره خجالت میکشه و اصلا حالش خوب نبود
دیانا: حالم زیاد خوب نبود ب پانیذ تو ماشین پیام دادم گفتم حتما غذای رستوان مسمومم کرده
پانیذ: دیانا ک بهم پیام داد نمیدوستم باید چی بگم یکم نگران بودم بخاطر همین ب نیکا پیام دادم
نیکا: پیام پانیذ رو خوندم
دیانا خوبی؟
دیانا: پانیذ ب نیکا گفته بود
آره «لرزش»
نیکا: چرا رنگت پریده
رضا: چیشده
نیکا: رضا برو بیمارستان
پارت دوم
پانیذ: امروز خیلی بهمون خوش گذشت عالی بود نیکا زنگ زد ب داداشش ک بیاد دنبالمون
نیکا: بچه ها امروز چطور بود؟
دیانا، پانیذ: عالی بود
نیکا: زنگ زدم ب رضا الو رضا کجایی
رضا: نزدیکم منو ارسلان اومدیم
نیکا: اوکی
پانیذ: بعد 5دقیفه اومدن دنبالمون زیاد از رضا خوشم نمیومد دیانا رو دیدم ک انگار خیلب داره خجالت میکشه و اصلا حالش خوب نبود
دیانا: حالم زیاد خوب نبود ب پانیذ تو ماشین پیام دادم گفتم حتما غذای رستوان مسمومم کرده
پانیذ: دیانا ک بهم پیام داد نمیدوستم باید چی بگم یکم نگران بودم بخاطر همین ب نیکا پیام دادم
نیکا: پیام پانیذ رو خوندم
دیانا خوبی؟
دیانا: پانیذ ب نیکا گفته بود
آره «لرزش»
نیکا: چرا رنگت پریده
رضا: چیشده
نیکا: رضا برو بیمارستان
۸.۱k
۲۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.