ساعت شنی ♕
ساعت شنی ♕
پارت سوم
ارسلان: وقتی ک نیکا گفت برو بیمارستان یکم نگران شدم
پانیذ: رفتیم بیمارستان داشتیم دیانا رو میبریم بالا ک روی پله ها بیهوش شد دوست رضا سریع ی ب پرستار گفت اونم براش ی تخت آورد خیلی نگران بودم وقتی بهش سرم زدن همش بالای سرش بودم
ارسلان: وقتی ک دیانا بیهوش شد ی حسی بهم دس داد عاشقش شدم نمیدوستم باید چیکار کنم نگرانشم بودم رفتم سریع براش ی تخت آوردم ب رضا گفتم ک عاشقش شدم رضا هم ب نیکا گفت
نیکا: ارسلان انتخاب خیلی خوبی کردی خیلی دختر خوبیه دنبال ی فرصت خوب بودم ک ب دیانو بگم
پرستار: همراه خانم دیانا رحیمی
ارسلان: بله
پرستار: حالش بهتره ی باید نفر پیشش بمونه
ارسلان: من میمونم
پانیذ: ارسلان پیش دیانا موند
نیکا: منو رضا و پانیذ رفتیم خونه وقتی برگشتیم رضا اومد گفت
رضا: نیکا اگه ی چیزی بهت بگم بین خودمون میمونه؟
نیکا:آره
رضا: من عاشق شدم
پارت سوم
ارسلان: وقتی ک نیکا گفت برو بیمارستان یکم نگران شدم
پانیذ: رفتیم بیمارستان داشتیم دیانا رو میبریم بالا ک روی پله ها بیهوش شد دوست رضا سریع ی ب پرستار گفت اونم براش ی تخت آورد خیلی نگران بودم وقتی بهش سرم زدن همش بالای سرش بودم
ارسلان: وقتی ک دیانا بیهوش شد ی حسی بهم دس داد عاشقش شدم نمیدوستم باید چیکار کنم نگرانشم بودم رفتم سریع براش ی تخت آوردم ب رضا گفتم ک عاشقش شدم رضا هم ب نیکا گفت
نیکا: ارسلان انتخاب خیلی خوبی کردی خیلی دختر خوبیه دنبال ی فرصت خوب بودم ک ب دیانو بگم
پرستار: همراه خانم دیانا رحیمی
ارسلان: بله
پرستار: حالش بهتره ی باید نفر پیشش بمونه
ارسلان: من میمونم
پانیذ: ارسلان پیش دیانا موند
نیکا: منو رضا و پانیذ رفتیم خونه وقتی برگشتیم رضا اومد گفت
رضا: نیکا اگه ی چیزی بهت بگم بین خودمون میمونه؟
نیکا:آره
رضا: من عاشق شدم
۹.۹k
۲۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.