اینکه مینویسمت با اشک،در شعرهایی به رنگ احساس
اینکه مینویسمت با اشک،در شعرهایی به رنگ احساس
با بغضهایی از جنس باران...
تقصیر من نیست!
باورت میشود!
تو مسبب تمام اینهایی...
مگر دل را مبتلا به چشمهایت نکردی؟
مگر در قراری که من بودم و غزلهای بیقرار نگاهت،دلم را بیقرار دیدارت نکردی؟
پس بی جهت من را مقصر ندان!
حالا که دل مبتلایت شده است
حالا که هربار بی سبب،به سویت پرواز میکنم
قفس را آشیانه ام نکن...
من تمام دنیا را برایت اشک میریزم
تا روزی،برایم آشیانه ای بسازی از عشق...
اینکه تنها،در میان این همه آشیانه
آشیانه ی دلت را میخواهم
باور کن،تقصیر من نیست..
با بغضهایی از جنس باران...
تقصیر من نیست!
باورت میشود!
تو مسبب تمام اینهایی...
مگر دل را مبتلا به چشمهایت نکردی؟
مگر در قراری که من بودم و غزلهای بیقرار نگاهت،دلم را بیقرار دیدارت نکردی؟
پس بی جهت من را مقصر ندان!
حالا که دل مبتلایت شده است
حالا که هربار بی سبب،به سویت پرواز میکنم
قفس را آشیانه ام نکن...
من تمام دنیا را برایت اشک میریزم
تا روزی،برایم آشیانه ای بسازی از عشق...
اینکه تنها،در میان این همه آشیانه
آشیانه ی دلت را میخواهم
باور کن،تقصیر من نیست..
۴.۱k
۱۸ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.