part
part:²⁸
_____________________________________
جیمین: دیدی چیزی نیست
یونا" یعنی چی چرا چیزی نیست داشتم از خجالت آب میشدم سرمو گرفتم پایین و رفتم تو اتاقم
جیمین: بار آخرت باشه الکی به من تهمت میزنی
تهیونگ: برو بابا
تهیونگ "خیلی ازدست می چا عصبانی شده بودم پاشدم رفتم شما اتاق که می چا وایستاده بود و سرشو گرفته بود پایین
یونا" خیلی خجالت کشیدم یه لحظه سرمو گرفتم بالا و یا تهیونگ مواجه شدم
یونا: ت تهیونگ
تهیونگ: تو چه غلطی کردی دختره ی عوضی
تهیونگ گلوی یونا رو گرفت و چسبوندش به دیوار صورتشو نزدیک صورت یونا کرد طوری که لباشو میخورد بهم
تهیونگ: گفتم چه غلطی کردی
یونا: ب بخشید ولی همه این چیزایی که گفتم راست بود
تهیونگ: چرا بهم دروغ گفتی
یونا: دروغ نگفتم
تهیونگ: اگه دروغ نگفتی چرا دوربینا چیزی رو نشون نمی داد
یونا: نمیدونم ولی من بهت دروغ نگفتم
تهیونگ: تو باعث شدی من جلوی اون ضایع بشم
یونا: ببخشید من تقصیری ندارم
تهیونگ: تهیونگ آماده کرده شب سختی در انتظارته
تهیونگ یونا رو ول کرد و رفت بیرون و یونا دستاش به شدت میلرزید و نفس نفس میزد
یونا: چرا دستات میلرزه آروم باش خاک توسرت اصن چجوری اینطوری شد (خود درگیری داره)🙄
(شب)
یونا" حوصلم سررفته بود داشتم طراحی میکردم که تهیونگ اومد داخل
تهیونگ: آماده درد بکشی بیب
یونا: تهیونگ صبر کن
_____________________________________
ادامه دارد...🔞💘
_____________________________________
_____________________________________
جیمین: دیدی چیزی نیست
یونا" یعنی چی چرا چیزی نیست داشتم از خجالت آب میشدم سرمو گرفتم پایین و رفتم تو اتاقم
جیمین: بار آخرت باشه الکی به من تهمت میزنی
تهیونگ: برو بابا
تهیونگ "خیلی ازدست می چا عصبانی شده بودم پاشدم رفتم شما اتاق که می چا وایستاده بود و سرشو گرفته بود پایین
یونا" خیلی خجالت کشیدم یه لحظه سرمو گرفتم بالا و یا تهیونگ مواجه شدم
یونا: ت تهیونگ
تهیونگ: تو چه غلطی کردی دختره ی عوضی
تهیونگ گلوی یونا رو گرفت و چسبوندش به دیوار صورتشو نزدیک صورت یونا کرد طوری که لباشو میخورد بهم
تهیونگ: گفتم چه غلطی کردی
یونا: ب بخشید ولی همه این چیزایی که گفتم راست بود
تهیونگ: چرا بهم دروغ گفتی
یونا: دروغ نگفتم
تهیونگ: اگه دروغ نگفتی چرا دوربینا چیزی رو نشون نمی داد
یونا: نمیدونم ولی من بهت دروغ نگفتم
تهیونگ: تو باعث شدی من جلوی اون ضایع بشم
یونا: ببخشید من تقصیری ندارم
تهیونگ: تهیونگ آماده کرده شب سختی در انتظارته
تهیونگ یونا رو ول کرد و رفت بیرون و یونا دستاش به شدت میلرزید و نفس نفس میزد
یونا: چرا دستات میلرزه آروم باش خاک توسرت اصن چجوری اینطوری شد (خود درگیری داره)🙄
(شب)
یونا" حوصلم سررفته بود داشتم طراحی میکردم که تهیونگ اومد داخل
تهیونگ: آماده درد بکشی بیب
یونا: تهیونگ صبر کن
_____________________________________
ادامه دارد...🔞💘
_____________________________________
- ۷.۱k
- ۰۱ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط