...
...
#part_11
ویو ا.ت:
که دیدم دینو و هوشی به ماشینشون تکیه دادن و انگار منتظر یکی بودن
میخواستیم از کنارشون رد بشیم که دس.تم توسط کسی کشی.ده شد
برگشتم طر.فش که با دینو رو به رو شد.م
دینو" باید حر.ف بزن.یم
ا.ت" حر.ف بزن.یم؟ درمورد؟
دینو" خود.ت میفهمی
به هوشی نگ.اه کر.دم ، اونم منتظر بود
تا میخوا.ستم جواب بد.م اون یکی دس.تم باز کشیده شد
ا.ت" چت....
نیئون" من کار.ش داشتم بزار برای بعد
دینو" کار.م خیلی مهمه
ا.ت" و.ل ک.ن دست.مو
هردو دست.مو و.ل کر.دن
ا.ت" نیئون اول گفت و نمیدونم قراره راجب چی حر.ف بز.نیم ، حرفی هست یا قر.اره بازم تحد.ید کر.دنو زو.رگو.یی باشه؟
دینو" ا.ت من کاملا جدیم ، حر.فم واقعا مهمه پس لج نک.ن
ا.ت" اوکی بزار برای شب
دینو" چرا متو.جه جدی بود.ن قضيه نیستیی؟(دا.د)
هوشی" بسه دینو ، من بهت زنگ میزنم تا شب همو ببی.نیم
نیئون" بریم ا.ت
دینو" لعن.تی
یعنی چقد مهمه که انقد جد.ی شد.ن؟ شاید باید باها.شون حر.ف میزدم ، یا شایدم بخاطر اتفا.ق امروزه ، رفت دفتر اتفا.قی افتاد؟
نیئون" ا.ت خوبی؟
ا.ت" اره، حر.فت و بزن باید برم
نیئون" ولی قرار بود بریم.....
ا.ت" متا.سفم باید زود بر.م
نیئون" بش.ین ت.و ماشین
نش.ستم و منتظر موندم، هنوز فکرم روی اونا بود
نیئون" خب باید بگم که....
ا.ت" آها لینا ک.و؟
نیئون" ....رفت ...باهات خدافظی کرد ولی...
و.لش کن بر.یم سر موضوع اصلی
موضوع مهمتر از چیزیه که فکر میکنی
همونطور که میدونی بابای دینو یکی از اولیای مهم برای مدیر و معاونه و اتفاق امروز خیلی جدی شده و بابای دینو خبر دار شده
الانم فکر میکنه تقص.یر توئه و تو اونو....چیز.ش کردی ( آخرشو آر.وم میگه)
کامل تو فکر بودم ، یعنی چی؟ چرا هرچی به من میرسه مهم میشه ؟ بابا بفهمه چی میشه؟
نیئون" ا.ت متوجهی؟
ا.ت" بیا فعلا فقط روی مسابقه تمرکز کن.یم
نیئون" چیی؟
ا.ت" خودم حل.ش میکنم تا اون موقع تو کارای مسابقه رو بک.ن
از ماشین پیاده شدم ، حالا چیکار کن.م ؟
صددرصد به بابا هم خبر دا.دن
نیئون" ا.ت واقعا برات مهم نیست؟ دیگه همه میدونن پدرای شما دوتا باهم دشمنی دارنن
چیزی نگفتم و رفتم سمت ماشینم
یعنی دینو هم میخواست همینارو بگه؟
چرا براش مهمه؟
نشستم تو ماشینمو سر.مو گذاشتم ر.و فرمون
ا.ت" وای خدای مننن
اگر اتفاقی بیفته باید سریع انت.قالی بگ.یرم
حر.کت کر.دم به سمت خونه ، باورم نمیشه تو یه روز این همه اتفاق افتاد که همش رو مخ.م بود . قراره از این به بعد اینجوری باشه؟
رسیدم عما.رت ، ماشینو پارک کردم و رفتم دا.خل
صدای چند نفر میومد ، رفتم که با دیدنشون خش.کم زد ، یعنی خبردار شدن؟
ا.ت" شما اینجا چیکار میک.نین؟ اتفاقی افتاده؟
[ب.ا ( بابای ا.ت ) م.ا ( مامان ا.ت ) ن.ا ( بابای نات.نیش) ]
─━─━─• ·
ببخشید اگه کم بود 😁🤌
#part_11
ویو ا.ت:
که دیدم دینو و هوشی به ماشینشون تکیه دادن و انگار منتظر یکی بودن
میخواستیم از کنارشون رد بشیم که دس.تم توسط کسی کشی.ده شد
برگشتم طر.فش که با دینو رو به رو شد.م
دینو" باید حر.ف بزن.یم
ا.ت" حر.ف بزن.یم؟ درمورد؟
دینو" خود.ت میفهمی
به هوشی نگ.اه کر.دم ، اونم منتظر بود
تا میخوا.ستم جواب بد.م اون یکی دس.تم باز کشیده شد
ا.ت" چت....
نیئون" من کار.ش داشتم بزار برای بعد
دینو" کار.م خیلی مهمه
ا.ت" و.ل ک.ن دست.مو
هردو دست.مو و.ل کر.دن
ا.ت" نیئون اول گفت و نمیدونم قراره راجب چی حر.ف بز.نیم ، حرفی هست یا قر.اره بازم تحد.ید کر.دنو زو.رگو.یی باشه؟
دینو" ا.ت من کاملا جدیم ، حر.فم واقعا مهمه پس لج نک.ن
ا.ت" اوکی بزار برای شب
دینو" چرا متو.جه جدی بود.ن قضيه نیستیی؟(دا.د)
هوشی" بسه دینو ، من بهت زنگ میزنم تا شب همو ببی.نیم
نیئون" بریم ا.ت
دینو" لعن.تی
یعنی چقد مهمه که انقد جد.ی شد.ن؟ شاید باید باها.شون حر.ف میزدم ، یا شایدم بخاطر اتفا.ق امروزه ، رفت دفتر اتفا.قی افتاد؟
نیئون" ا.ت خوبی؟
ا.ت" اره، حر.فت و بزن باید برم
نیئون" ولی قرار بود بریم.....
ا.ت" متا.سفم باید زود بر.م
نیئون" بش.ین ت.و ماشین
نش.ستم و منتظر موندم، هنوز فکرم روی اونا بود
نیئون" خب باید بگم که....
ا.ت" آها لینا ک.و؟
نیئون" ....رفت ...باهات خدافظی کرد ولی...
و.لش کن بر.یم سر موضوع اصلی
موضوع مهمتر از چیزیه که فکر میکنی
همونطور که میدونی بابای دینو یکی از اولیای مهم برای مدیر و معاونه و اتفاق امروز خیلی جدی شده و بابای دینو خبر دار شده
الانم فکر میکنه تقص.یر توئه و تو اونو....چیز.ش کردی ( آخرشو آر.وم میگه)
کامل تو فکر بودم ، یعنی چی؟ چرا هرچی به من میرسه مهم میشه ؟ بابا بفهمه چی میشه؟
نیئون" ا.ت متوجهی؟
ا.ت" بیا فعلا فقط روی مسابقه تمرکز کن.یم
نیئون" چیی؟
ا.ت" خودم حل.ش میکنم تا اون موقع تو کارای مسابقه رو بک.ن
از ماشین پیاده شدم ، حالا چیکار کن.م ؟
صددرصد به بابا هم خبر دا.دن
نیئون" ا.ت واقعا برات مهم نیست؟ دیگه همه میدونن پدرای شما دوتا باهم دشمنی دارنن
چیزی نگفتم و رفتم سمت ماشینم
یعنی دینو هم میخواست همینارو بگه؟
چرا براش مهمه؟
نشستم تو ماشینمو سر.مو گذاشتم ر.و فرمون
ا.ت" وای خدای مننن
اگر اتفاقی بیفته باید سریع انت.قالی بگ.یرم
حر.کت کر.دم به سمت خونه ، باورم نمیشه تو یه روز این همه اتفاق افتاد که همش رو مخ.م بود . قراره از این به بعد اینجوری باشه؟
رسیدم عما.رت ، ماشینو پارک کردم و رفتم دا.خل
صدای چند نفر میومد ، رفتم که با دیدنشون خش.کم زد ، یعنی خبردار شدن؟
ا.ت" شما اینجا چیکار میک.نین؟ اتفاقی افتاده؟
[ب.ا ( بابای ا.ت ) م.ا ( مامان ا.ت ) ن.ا ( بابای نات.نیش) ]
─━─━─• ·
ببخشید اگه کم بود 😁🤌
۴.۲k
۱۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.