.....
.....
#part_10
ویو ا.ت :
پاشدم و دینو نگاه کردم و رو به معلم گفتم
ات : اون داشت بهم دست در.ازی میک.رد
معلم : چی؟
همه ی بچه ها شروع کر.دن به حرف زدن دینو هنوز روی زمین نشسته بود
تعجب به من نگاه میکرد معلم : لی پاشو برو بیر.ون تا بیام
نشستم و یه پوزخندی زدم
دینو داشت میرفت که نزد.یکم شد و آر.وم گفت
دینو : دارم برات کو.چو.لو
چیزی نگفتم و به دفتر خا.لی که جلوم بود نگاه کر.دم ، نگاه های سنگ.ینی رو روی خو.دم ح.س کر.دم ، به کلاس نگاه انداختم که چشم خورد به کوان
اونم هنوز تو شو.ک بود. سوالی نگاش کر.دم که دست از نگاه کردن برداشت
دینو و معلم رفتن بیر.ون
به محضه اینکه رفت.ن لینا و نیئون او.مدن پیشم
لینا و نیئون : خوبی؟
به هم نگاه کر.دن و دوباره برگشتن طر.ف من ا.ت: اره خوبم ، برین سرجاتون حو.صله ندارم
هوشی: هی خانم کوان بیا بیر.ون کارت دارم. ا.ت: من ندارم.
او.مد طر.فم و دستم و گرفت و کشو.ند با خو.دش تا بیر.ون از کلاس
ا.ت: چته؟ دست.م و شکوندی
هوشی: ته چیکار کر.د؟
ا.ت: ....
هوشی: باتوام(کمی داد)
ا.ت: آخه تو چیکار داری ها؟
هوشی: در.وغ گفتی درسته ؟
ا.ت : در.وغ گفتم؟ مطمئنی؟ چرا باید همچین در.وغی بگمم؟
هوشی: تو....
ا.ت: من چی؟ بهتره با من سر لج نیفتید چون بد میبینین آقای کوان
هوشی: هه ، چه بامزه یه دخت.ر کو.چو.لو داره منو تحد.ید میکنه
ا.ت: تحد.ید نیست یه هشداره
اها راستی قراره یه هدیه بز.رگ بهتون بد.م که حتما خیلی خوشتون میا.د و بعد از اون هدیه فورن برای تشکر کر.دن میا.ین پیشم
بهتره تا گرفتن هدیتون در.د.سر درست نک.نید
از کنا.رش رد شدم و رفتم حیات و نشستم رو صندلی تاب داری که از چوب درست شده بود
ا.ت: امروز طو.لانی ترین روزی بود که داشتم( آروم)
لینا: ا.ت..ا.ت
ا.ت: چیشده؟(خو.اب آلود )
لینا: پا.شو مدرسه تمو.م شده، خیلی نگر.انت شدم که نیو.مدی کلاس ، بعد یکی بهم گفت اینجا خوا.بت برده خیالم را.حت شد
ا.ت: کی گفت بهت( خو.اب آلود )
لینا: حالا ولش کن پاشو بریم
بیا کیفت
ا.ت: لینا میگم کی گفت؟
لینا: خب...
نیئون: ا.تااا اینجایی ( نف.س نف.س)
دنبا.لت میگشتم
ا.ت: چیزی شده؟
نیئون: نه فقط میخواستم باهم بریم ، من میرسونمت و باید یچیزی بهت بگم
ا.ت: امروز که قر.اره همو ببینیم خب...
نیئون: نمیشه باید الان بهت بگم
ا.ت: اوکی ، ولی من خودم ماشین آوردم
نیئون: چند دقیقه بیا ت.و ماشین من
ا.ت: باشه
باهم رفتیم ببر.ون که......
─━─━─• · · ·
#part_10
ویو ا.ت :
پاشدم و دینو نگاه کردم و رو به معلم گفتم
ات : اون داشت بهم دست در.ازی میک.رد
معلم : چی؟
همه ی بچه ها شروع کر.دن به حرف زدن دینو هنوز روی زمین نشسته بود
تعجب به من نگاه میکرد معلم : لی پاشو برو بیر.ون تا بیام
نشستم و یه پوزخندی زدم
دینو داشت میرفت که نزد.یکم شد و آر.وم گفت
دینو : دارم برات کو.چو.لو
چیزی نگفتم و به دفتر خا.لی که جلوم بود نگاه کر.دم ، نگاه های سنگ.ینی رو روی خو.دم ح.س کر.دم ، به کلاس نگاه انداختم که چشم خورد به کوان
اونم هنوز تو شو.ک بود. سوالی نگاش کر.دم که دست از نگاه کردن برداشت
دینو و معلم رفتن بیر.ون
به محضه اینکه رفت.ن لینا و نیئون او.مدن پیشم
لینا و نیئون : خوبی؟
به هم نگاه کر.دن و دوباره برگشتن طر.ف من ا.ت: اره خوبم ، برین سرجاتون حو.صله ندارم
هوشی: هی خانم کوان بیا بیر.ون کارت دارم. ا.ت: من ندارم.
او.مد طر.فم و دستم و گرفت و کشو.ند با خو.دش تا بیر.ون از کلاس
ا.ت: چته؟ دست.م و شکوندی
هوشی: ته چیکار کر.د؟
ا.ت: ....
هوشی: باتوام(کمی داد)
ا.ت: آخه تو چیکار داری ها؟
هوشی: در.وغ گفتی درسته ؟
ا.ت : در.وغ گفتم؟ مطمئنی؟ چرا باید همچین در.وغی بگمم؟
هوشی: تو....
ا.ت: من چی؟ بهتره با من سر لج نیفتید چون بد میبینین آقای کوان
هوشی: هه ، چه بامزه یه دخت.ر کو.چو.لو داره منو تحد.ید میکنه
ا.ت: تحد.ید نیست یه هشداره
اها راستی قراره یه هدیه بز.رگ بهتون بد.م که حتما خیلی خوشتون میا.د و بعد از اون هدیه فورن برای تشکر کر.دن میا.ین پیشم
بهتره تا گرفتن هدیتون در.د.سر درست نک.نید
از کنا.رش رد شدم و رفتم حیات و نشستم رو صندلی تاب داری که از چوب درست شده بود
ا.ت: امروز طو.لانی ترین روزی بود که داشتم( آروم)
لینا: ا.ت..ا.ت
ا.ت: چیشده؟(خو.اب آلود )
لینا: پا.شو مدرسه تمو.م شده، خیلی نگر.انت شدم که نیو.مدی کلاس ، بعد یکی بهم گفت اینجا خوا.بت برده خیالم را.حت شد
ا.ت: کی گفت بهت( خو.اب آلود )
لینا: حالا ولش کن پاشو بریم
بیا کیفت
ا.ت: لینا میگم کی گفت؟
لینا: خب...
نیئون: ا.تااا اینجایی ( نف.س نف.س)
دنبا.لت میگشتم
ا.ت: چیزی شده؟
نیئون: نه فقط میخواستم باهم بریم ، من میرسونمت و باید یچیزی بهت بگم
ا.ت: امروز که قر.اره همو ببینیم خب...
نیئون: نمیشه باید الان بهت بگم
ا.ت: اوکی ، ولی من خودم ماشین آوردم
نیئون: چند دقیقه بیا ت.و ماشین من
ا.ت: باشه
باهم رفتیم ببر.ون که......
─━─━─• · · ·
۲.۵k
۰۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.