اشتباه بزرگی به اسم اعتماد
اشتباه بزرگی به اسم اعتماد
پارت هفدهم
_______
ویو ا.ت
از خونه تهیونگ بیرون اومدم ...آخیشش راحت شدم ...سمت خونه یونگی حرکت کردم چون سولهی بهم پیام داده بود کارم داره ...
ویو تهیونگ...
#راست میگه ته...ظاهرشون زمین تا آسمان باهم فرق داره ...
_ول کن ...
#یعنی چی ول کن ته ...اون دوست صمیمیت بود و تو حتی نشناختیش...تو...
_بس کننن(داد)....
تهیونگ از خونه بیرون رفت
پرش زمانی*
ویو ا.ت
تو خیابان داشت راه میرفت که دستش توسط کسی کشیده شد ...برگشت که با دیدن تهیونگ نفس عمیقی کشید
_باید باهات حرف بزنم ...
ات: من هیچ حرفی با تو ندارم ...دستم رو ول کن ...
_ا.ت...گفتم که باید باهات حرف بزنم
ات:بس کن ....چه حرفی داری بزنی بعد از اون گندی که زدی !
_میخوای چیکار کنم ؟!...میخوای جلو مردم،جلوت زانو بزنم و ازت عذرخواهی کنم ؟!(داد)
با داد تهیونگ همه برگشتن سمتشون ...
ات:نه ...عذر خواهی نکن ...چون دیگه برام مهم نیست !
سوار تاکسی شد و حرکت کرد .....
وارد خونه شد بوی غذای مورد علاقش میآمد و این نشان دهنده وجود جیمین بود...
سمت آشپزخونه رفت ...
ات:اوه جیمینی هیونگ...
@عع اومدی...برو لباس هات رو عوض کن بیا ...
ات:چشم جیمینی ...
بعد از عوض کردن لباس و انجام دادن کار های لازم پایین اومد
جیمین از تو یخچال یه بسته توت فرنگی در آورد
ات:توت فرنگی؟!
@اره میدونم الان فصل توت فرنگی نیست ولی ...از گلخانه گرفتم ...
ات:اونجوری که خیلی گرونه ...
@مهم نیست بخور...
ا.ت روی اپن نشست
@امروز تهیونگ رو دیدی نه؟؟
ات:آره برای چی؟!
@درخواستش رو قبول کن ا.ت...شما با هم دوست صمیمی بودید یه زمانی هم حالا با هم قرار میذاشتید ...
ات:یعنی میگی اعتماد کنم دوباره؟!
@اعتماد رو نمیدونم ولی بهش فرصت بده ...بهش زنگ میزنم کافه همدیگه رو ببینید
ات:نه ...
@ا.ت...ما حرف زدیم...
ات:.....اوکی
@حالا یه توت فرنگی بده
ات یه توت فرنگی برداشت و گذاشت تو دهن جیمین ...از روی اپن پرید پایین
پرش زمانی به دوشنبه ساعت ۵:۳۰ بعد از ظهر _کافه تریا*
روی صندلی نشسته بود و منتظر ا.ت بود...استرس داشت ...خودش هم نمیدونست چرا ...با جیمین حرف زده بود و تا ا.ت رو راضی کنه و موفق هم شده بود ...
با صدای زنگوله در سرش رو بالا آورد و ات رو دید ...دستی براش تکان داد
ا.ت روبروش نشست...هردو ساکت بودن تا اینکه ا.ت حرف زد
ات:بهت فرصت دوباره میدم ...اعتماد میکنم ولی اگر بخوای دوباره از اعتمادم استفاده کنی...دیگه تا آخر عمر هم دیگه رو نمیبینیم و این رو قسم میخورم ...
_....
نظرت یادت نره رفیق!
#bts#army#fake#BTS#ARMY#BANGTAN#TAEHYUNG
پارت هفدهم
_______
ویو ا.ت
از خونه تهیونگ بیرون اومدم ...آخیشش راحت شدم ...سمت خونه یونگی حرکت کردم چون سولهی بهم پیام داده بود کارم داره ...
ویو تهیونگ...
#راست میگه ته...ظاهرشون زمین تا آسمان باهم فرق داره ...
_ول کن ...
#یعنی چی ول کن ته ...اون دوست صمیمیت بود و تو حتی نشناختیش...تو...
_بس کننن(داد)....
تهیونگ از خونه بیرون رفت
پرش زمانی*
ویو ا.ت
تو خیابان داشت راه میرفت که دستش توسط کسی کشیده شد ...برگشت که با دیدن تهیونگ نفس عمیقی کشید
_باید باهات حرف بزنم ...
ات: من هیچ حرفی با تو ندارم ...دستم رو ول کن ...
_ا.ت...گفتم که باید باهات حرف بزنم
ات:بس کن ....چه حرفی داری بزنی بعد از اون گندی که زدی !
_میخوای چیکار کنم ؟!...میخوای جلو مردم،جلوت زانو بزنم و ازت عذرخواهی کنم ؟!(داد)
با داد تهیونگ همه برگشتن سمتشون ...
ات:نه ...عذر خواهی نکن ...چون دیگه برام مهم نیست !
سوار تاکسی شد و حرکت کرد .....
وارد خونه شد بوی غذای مورد علاقش میآمد و این نشان دهنده وجود جیمین بود...
سمت آشپزخونه رفت ...
ات:اوه جیمینی هیونگ...
@عع اومدی...برو لباس هات رو عوض کن بیا ...
ات:چشم جیمینی ...
بعد از عوض کردن لباس و انجام دادن کار های لازم پایین اومد
جیمین از تو یخچال یه بسته توت فرنگی در آورد
ات:توت فرنگی؟!
@اره میدونم الان فصل توت فرنگی نیست ولی ...از گلخانه گرفتم ...
ات:اونجوری که خیلی گرونه ...
@مهم نیست بخور...
ا.ت روی اپن نشست
@امروز تهیونگ رو دیدی نه؟؟
ات:آره برای چی؟!
@درخواستش رو قبول کن ا.ت...شما با هم دوست صمیمی بودید یه زمانی هم حالا با هم قرار میذاشتید ...
ات:یعنی میگی اعتماد کنم دوباره؟!
@اعتماد رو نمیدونم ولی بهش فرصت بده ...بهش زنگ میزنم کافه همدیگه رو ببینید
ات:نه ...
@ا.ت...ما حرف زدیم...
ات:.....اوکی
@حالا یه توت فرنگی بده
ات یه توت فرنگی برداشت و گذاشت تو دهن جیمین ...از روی اپن پرید پایین
پرش زمانی به دوشنبه ساعت ۵:۳۰ بعد از ظهر _کافه تریا*
روی صندلی نشسته بود و منتظر ا.ت بود...استرس داشت ...خودش هم نمیدونست چرا ...با جیمین حرف زده بود و تا ا.ت رو راضی کنه و موفق هم شده بود ...
با صدای زنگوله در سرش رو بالا آورد و ات رو دید ...دستی براش تکان داد
ا.ت روبروش نشست...هردو ساکت بودن تا اینکه ا.ت حرف زد
ات:بهت فرصت دوباره میدم ...اعتماد میکنم ولی اگر بخوای دوباره از اعتمادم استفاده کنی...دیگه تا آخر عمر هم دیگه رو نمیبینیم و این رو قسم میخورم ...
_....
نظرت یادت نره رفیق!
#bts#army#fake#BTS#ARMY#BANGTAN#TAEHYUNG
۹.۲k
۲۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.