ماشین زمان...
ماشین زمان...
پارت بیست و یکم
_____________
ویو ا.ت
ات:خفه شوووو(داد)
دست یونگی رو محکم سمت خودش کشید ...
ات:مثل بچه ها آنقدر رفتار نکن مین یونگی!
سمت جعبه وسیله های پزشکی (کمک های اولیه) که روی میز بود رفت ...وسیله های مورد نیاز رو برداشت و سمت یونگی رفت دست یونگی رو گرفت و باندپیچی کرد ...
ات:مهم نیست چقدر قراره بد اخلاقی کنی ...بهت که گفتم ...من کسی میشم برات که نگرانت میشه ...
بامپیچی دست یونگی تمام شد
روی زمین نشست و شیشه های شکسته گلدان رو جمع کرد ...یه شیشه برداشت که کف دستش بریده شد ...
ات:آخخ...
نفس عمیقی کشید
یونگی روی تختش نشسته بود و به ا.ت نگاه می کرد
ویو یونگی...
نگاهی به ا.ت کردم ...به دستم نگاه کردم با اینکه من کلی بهش بد و بیراه گفتم ولی اون...خیلی خوب رفتار میکنه ...اگر هانا بود تا الان رفته بود ...
_ممنون ...
ات نگاهی به یونگی کرد و با لبخند جواب داد
ات:خواهش میکنم :)
ا.ت از روی زمین بلند شد و به یونگی احترام گذاشت دستی که زخمی شده بود رو مشت کرد و برگشت که از در بره بیرون که قطره خونی از دستش چکیده شد و روی زمین ریخت ...
_وایستا...
یونگی بلند شد و سمت ا.ت رفت دستش رو گرفت
_مشتت رو باز کن ...
ات:نمیخوام ...
_تخس بازی در نیار مشتت رو باز کن گفتم ...
آروم مشتش رو باز کرد ...
_دستت زخمی شده...من بچه بازی در میارم یا تو ؟!
دست ا.ت رو گرفت و باندپیچی کرد (چه باندپیچی تو باندپیچی شد 😂)
_برو ...
ات:ممنون ...
ا.ت از اتاق رفت بیرون
یونگی لباسش رو عوض کرد و وسیله ها رو جمع کرد که وسیله ای توجهش رو جلب کرد روی زمین نشست و وسیله رو برداشت گل سر ا.ت بود
_دختره خنگ ...
لبخندی زد و گل سر رو تو جعبه خودش گذاشت هنوز ده دقیقه نشده بود که ا.ت اومد داخل
ات:گل سرم نیست ...شما ندیدید؟!
_گل سر؟!...نه اینجا گل سر نیست ...برو میخوام بخوابم ...
ات:بله چشم...
پرش زمانی به دو روز بعد*
تو قصر بدو بدو راه میرفت و جونگکوک پشت سرش میدوید
@بانوی من ...بانوی من وایستااا (داد)
ات:بیا جونگکوکی بهار شده باغچه پر گل و پروانه هست (خنده)
@نه وایستااا
ا.ت به باغچه بزرگ قصر که نزدیک قصر امپراطور بود رسید ...
وسط باغچه رفت . یکی یکی گل ها رو برمیداشت ...
@آخ بانو لباس هاتون داره گلی میشه ...
ات:مهم نیست ...
دست گل سفید و زرد و بنفشی من دستش بود رو حالت تاج در آورد و تو یه دستش گرفت یه دست گل دیگه هم کنار هم گذاشت و جمع کرد ....از باغچه اومد بیرون و لباس هایش رو تکان داد که یونگی رو دید
یونگی با دیدنش لبخندی زد و ا.ت سریع دست تکان داد و سمت یونگی دوید که...
نظر یادت نره رفیق!
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#fake#YOONGI#SUGA
پارت بیست و یکم
_____________
ویو ا.ت
ات:خفه شوووو(داد)
دست یونگی رو محکم سمت خودش کشید ...
ات:مثل بچه ها آنقدر رفتار نکن مین یونگی!
سمت جعبه وسیله های پزشکی (کمک های اولیه) که روی میز بود رفت ...وسیله های مورد نیاز رو برداشت و سمت یونگی رفت دست یونگی رو گرفت و باندپیچی کرد ...
ات:مهم نیست چقدر قراره بد اخلاقی کنی ...بهت که گفتم ...من کسی میشم برات که نگرانت میشه ...
بامپیچی دست یونگی تمام شد
روی زمین نشست و شیشه های شکسته گلدان رو جمع کرد ...یه شیشه برداشت که کف دستش بریده شد ...
ات:آخخ...
نفس عمیقی کشید
یونگی روی تختش نشسته بود و به ا.ت نگاه می کرد
ویو یونگی...
نگاهی به ا.ت کردم ...به دستم نگاه کردم با اینکه من کلی بهش بد و بیراه گفتم ولی اون...خیلی خوب رفتار میکنه ...اگر هانا بود تا الان رفته بود ...
_ممنون ...
ات نگاهی به یونگی کرد و با لبخند جواب داد
ات:خواهش میکنم :)
ا.ت از روی زمین بلند شد و به یونگی احترام گذاشت دستی که زخمی شده بود رو مشت کرد و برگشت که از در بره بیرون که قطره خونی از دستش چکیده شد و روی زمین ریخت ...
_وایستا...
یونگی بلند شد و سمت ا.ت رفت دستش رو گرفت
_مشتت رو باز کن ...
ات:نمیخوام ...
_تخس بازی در نیار مشتت رو باز کن گفتم ...
آروم مشتش رو باز کرد ...
_دستت زخمی شده...من بچه بازی در میارم یا تو ؟!
دست ا.ت رو گرفت و باندپیچی کرد (چه باندپیچی تو باندپیچی شد 😂)
_برو ...
ات:ممنون ...
ا.ت از اتاق رفت بیرون
یونگی لباسش رو عوض کرد و وسیله ها رو جمع کرد که وسیله ای توجهش رو جلب کرد روی زمین نشست و وسیله رو برداشت گل سر ا.ت بود
_دختره خنگ ...
لبخندی زد و گل سر رو تو جعبه خودش گذاشت هنوز ده دقیقه نشده بود که ا.ت اومد داخل
ات:گل سرم نیست ...شما ندیدید؟!
_گل سر؟!...نه اینجا گل سر نیست ...برو میخوام بخوابم ...
ات:بله چشم...
پرش زمانی به دو روز بعد*
تو قصر بدو بدو راه میرفت و جونگکوک پشت سرش میدوید
@بانوی من ...بانوی من وایستااا (داد)
ات:بیا جونگکوکی بهار شده باغچه پر گل و پروانه هست (خنده)
@نه وایستااا
ا.ت به باغچه بزرگ قصر که نزدیک قصر امپراطور بود رسید ...
وسط باغچه رفت . یکی یکی گل ها رو برمیداشت ...
@آخ بانو لباس هاتون داره گلی میشه ...
ات:مهم نیست ...
دست گل سفید و زرد و بنفشی من دستش بود رو حالت تاج در آورد و تو یه دستش گرفت یه دست گل دیگه هم کنار هم گذاشت و جمع کرد ....از باغچه اومد بیرون و لباس هایش رو تکان داد که یونگی رو دید
یونگی با دیدنش لبخندی زد و ا.ت سریع دست تکان داد و سمت یونگی دوید که...
نظر یادت نره رفیق!
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#fake#YOONGI#SUGA
۲۰.۵k
۲۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.