☆سه پارتی☆وقتی تو مدرسه قلدرت بود و عاشقت هم بود (علامت ا
☆سه پارتی☆وقتی تو مدرسه قلدرت بود و عاشقت هم بود (علامت ا/ت+ علامت لیکسی-) p1
یه روز تو با دوست صمیمیت که هیونجین بود داشتی قدم میزدی و به فلیکس بر خورد کردی، هیونجین بلندت کرد اما فلیکس خوشحال به نظر نمیرسید و بعد از چند ثانیه نگاهش رو بهت داد
هیونجین که فلیکس رو میشناخت بهت گفت که برید اما تو یه جا وایسادی تا ری اکشن فلیکس رو ببینی
فلیکس با صدای پشم ریزونش باهات صحبت کرد
-.. کوری؟ ها؟ نمیتونی وقتی راه میری جلوتو نگاه کنی...؟
تو با اون صداش تعجبت گل کرد
+خب حواسم نبود... نمیتونی یکوچولو مهربون باشی؟!
اون درحالی که بهت نزدیک تر میشد دستاش رو مشت کرد و خاست یه مشت به سرت بزنه اما هیونجین نجاتت داد و دست فلیکس رو گرفت
هیونجین: اقای لی... ام لطفا اروم باشید... ا/ت منظوری نداشت...
فلیکس که به صورت هیونجین نگاه کرد دلش رحم اومد
-باش... ولی یه بار دیگه این الاغ رو اینجا ببینم جرش میدم...
هیونجین: باشه اقای لی... به تو نگاه کرد ا/ت زودباش بریم!
با هیونجین به کلاستون رفتی و دیدی که فلیکس با تو هم کلاس هس...
تو انقدر عصبانی شدی که نزدیک بود میز به هوا پرت کنی اما هیونجین ارومت کرد...
فلیکی داشت هی کاغذ به سرت پرت میکرد...چون فلیکس دقیقا پشت سرت میشست...
اون نوک تیز مدادشو کرد تو دلت که باعث به زمین و زمان لعنت بفرستی... تو پاشدی و سریع رفتی به دستشویی...هیونجین دنبالت کرد و....
ادامه برای پارت بعدییی
یه روز تو با دوست صمیمیت که هیونجین بود داشتی قدم میزدی و به فلیکس بر خورد کردی، هیونجین بلندت کرد اما فلیکس خوشحال به نظر نمیرسید و بعد از چند ثانیه نگاهش رو بهت داد
هیونجین که فلیکس رو میشناخت بهت گفت که برید اما تو یه جا وایسادی تا ری اکشن فلیکس رو ببینی
فلیکس با صدای پشم ریزونش باهات صحبت کرد
-.. کوری؟ ها؟ نمیتونی وقتی راه میری جلوتو نگاه کنی...؟
تو با اون صداش تعجبت گل کرد
+خب حواسم نبود... نمیتونی یکوچولو مهربون باشی؟!
اون درحالی که بهت نزدیک تر میشد دستاش رو مشت کرد و خاست یه مشت به سرت بزنه اما هیونجین نجاتت داد و دست فلیکس رو گرفت
هیونجین: اقای لی... ام لطفا اروم باشید... ا/ت منظوری نداشت...
فلیکس که به صورت هیونجین نگاه کرد دلش رحم اومد
-باش... ولی یه بار دیگه این الاغ رو اینجا ببینم جرش میدم...
هیونجین: باشه اقای لی... به تو نگاه کرد ا/ت زودباش بریم!
با هیونجین به کلاستون رفتی و دیدی که فلیکس با تو هم کلاس هس...
تو انقدر عصبانی شدی که نزدیک بود میز به هوا پرت کنی اما هیونجین ارومت کرد...
فلیکی داشت هی کاغذ به سرت پرت میکرد...چون فلیکس دقیقا پشت سرت میشست...
اون نوک تیز مدادشو کرد تو دلت که باعث به زمین و زمان لعنت بفرستی... تو پاشدی و سریع رفتی به دستشویی...هیونجین دنبالت کرد و....
ادامه برای پارت بعدییی
۱۸.۶k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.