feik :
لیانا: یونگی چند روزی بود که برای تورشون رفته بودن آمریکا و من هم از وقتی که یونگی رفت به شدت سرما خوردم اولش نمیخواستم باور کنم که مریض شدم ولی دیدم که به شدت حالم بده اما امروز صبح حالم دیگه واقعا بد بود و حتی نمیتونستم راه برم ولی با بدبختی بلند شدم تا یه چیزی بخورم
یونگی:
امروز قراره که از تور برگردیم و به لیانا چیزی نگفتم و میخوام که سوپرایزش کنم پس .....
لیانا: یه نودل درست کردم وخوردمش و رفتم یکم فیلم ببینم وسط های فیلم بود که خوابم برد
یونگی: وقتی رفتم خونه لیانا رو دیدم که رو مبل خوابش برده بود رفتم سمتش و تا دستش رو گرفتم داغ داغ بود و فهمیدم که بله خانوم مریض شده سعی کردم بیدارش کنم
یونگی: لیانا، بیبی پاشو
هرکاری کردم بیدار نشد نگران شدم پس براید بغلش کردم و بردمش سمت ماشین و حرکت کردیم سمت بیمارستان.......
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.