پارت شانزدهم
پارت شانزدهم
تهیونگ سرجاش میخکوب شد!
این دیگه چه سوالی بود؟
با لبخندی که سعی می کرد خجالتش رو پنهان کنه و صداش نلرزه گفت:
٪تو مثل خواهر نداشتم میمونی ا.ت شی! خیلی خوشحالم که..
-داری دروغ میگی!
تهیونگ یکباره ساکت شد
-من..تو چشات یچیزی میبینم حتی اگه زبونت بهم دروغ بگه چشمات نمیتونه! خواهشمی کنم.. بگو...بگو توی اون چشمات...
٪من خیلی وقته عاشقت شدم!
حالا این ا.ت بود که ساکت و شوکه شده بود
اون درست می شنید؟
یعنی اون مرد جذاب و جدی ا.ت رو دوست داشت؟
٪حدودا دو سه ماهی میگذره...بهم بگو که تو هم همین حسو نسبت بهم داری من همه چیزو راجب تو میدونم و بازم دوست دارم...من خوشبختیمو فقط توی تو میبینم!
تهیونگ با خجالت به چهره شوکه و خجالت زده ی ا.ت نگاه کرد
یعنی ا.ت چه جوابی به اون میداد؟
چند ثانیه بعد با حس دستای ظریف ا.ت دور شونه هاش متوجه شد اون رو بغل کرده!
این یعنی چی؟ یعنی اون هم همچین حسی بهش داشت
-تهیونگ منم عاشقتم...فکر می کردم این حرفو فقط تو خواب از زبونت می شونم! باورم نمیشه حسم نسبت بهت متقابله!
٪منم همین طور...
چند لحظه بعد افتادن روی زمین
-حالت خوبه؟
٪انقدری حالم خوبه که تعادلمو از دست دادم!
ا.ت خندید و خودش رو بیشتر به اغوش تهیونگ فشرد
بدون توجه به زمین سرد و برفی وسط خیابون و هوای سرد نفس های گرمشون که از عشق زیاد بود فضارو به شدت رمانتیک کرده بود!
....
بعد از گذشت یکروز طولانی و عاشقانه بالاخره به خونه رسیدن
از نیمه شب گذشته بود اما ا.ت و تهیونگ انقدری غرق لحظات خوبشون بودن که متوجه گذرزمان نشده بودن!
همه ی چراغ های خونه خاموش بود و این گواهی می داد همه ی اعضای خونه خوابیدن
تهیونگ چراغ اتاقش رو روشن کرد و پرده هارو پایین کشید
-چه اتاق قشنگی داری!
٪ولی جونگکوک همیشه میگه ادم حوصلش سر میره اینجا انگار اتاق خودش که عین سگدونیه یه جاذبه ی توریستیه
-داداشت زندگی شلوغو دوست داره
٪اینطور که معلومه!
تهیونگ پتوی رو تختش رو برداشت و پرسید
٪پیش من می خوابی یا میری تو اتاق خودت؟ نظر خود...
ا.ت قبل از اینکهتهیونگ حرفش رو تموم کنه خودش رو به تهیونگ نزدیک کرد و دستاشو دور کمر تهیونگ حلقه کرد
تهیونگ از حرکت ا.ت خنده ی کوتاهی کرد و گفت:
٪پس باید امشب جامو تنگ کنم!
تهیونگ پتو رو روی خودش و ا.ت کشید
٪راحتی؟
ا.ت سرش رو به معنی اره تکون داد
اون خیلی تغییر کرده بود
چهره اش خانومانه تر شده بود و معلوم بود اون افسردگی سابق رو نداره
حالا چشماش از عشق و امید برق میزد و توی قلبش تهیونگ رو تمام و کمال می پرستید!
تهیونگ هم تغییر کرده بود
قبلا خیلی به ا.ت سخت می گرفت و سرش جدی بود
مخصوصا اونروز که قرار بود زمین رو صاف کنه
اما حالا دلش نمیومد چشمای مظلوم و عروسکیش رو ناراحت کنه
عشق چه کارها که با ادم نمی کرد!
حالشو ببرید پنج تا پارت براتون گذاشتممم
خب مسافرت بودم و نت نداشتم براتون پارت بذاریم برای همین
نظرتون چیه شرط بذاریم؟
لایک ۱۴۰ تا کامنت ۷۵ تا
تهیونگ سرجاش میخکوب شد!
این دیگه چه سوالی بود؟
با لبخندی که سعی می کرد خجالتش رو پنهان کنه و صداش نلرزه گفت:
٪تو مثل خواهر نداشتم میمونی ا.ت شی! خیلی خوشحالم که..
-داری دروغ میگی!
تهیونگ یکباره ساکت شد
-من..تو چشات یچیزی میبینم حتی اگه زبونت بهم دروغ بگه چشمات نمیتونه! خواهشمی کنم.. بگو...بگو توی اون چشمات...
٪من خیلی وقته عاشقت شدم!
حالا این ا.ت بود که ساکت و شوکه شده بود
اون درست می شنید؟
یعنی اون مرد جذاب و جدی ا.ت رو دوست داشت؟
٪حدودا دو سه ماهی میگذره...بهم بگو که تو هم همین حسو نسبت بهم داری من همه چیزو راجب تو میدونم و بازم دوست دارم...من خوشبختیمو فقط توی تو میبینم!
تهیونگ با خجالت به چهره شوکه و خجالت زده ی ا.ت نگاه کرد
یعنی ا.ت چه جوابی به اون میداد؟
چند ثانیه بعد با حس دستای ظریف ا.ت دور شونه هاش متوجه شد اون رو بغل کرده!
این یعنی چی؟ یعنی اون هم همچین حسی بهش داشت
-تهیونگ منم عاشقتم...فکر می کردم این حرفو فقط تو خواب از زبونت می شونم! باورم نمیشه حسم نسبت بهت متقابله!
٪منم همین طور...
چند لحظه بعد افتادن روی زمین
-حالت خوبه؟
٪انقدری حالم خوبه که تعادلمو از دست دادم!
ا.ت خندید و خودش رو بیشتر به اغوش تهیونگ فشرد
بدون توجه به زمین سرد و برفی وسط خیابون و هوای سرد نفس های گرمشون که از عشق زیاد بود فضارو به شدت رمانتیک کرده بود!
....
بعد از گذشت یکروز طولانی و عاشقانه بالاخره به خونه رسیدن
از نیمه شب گذشته بود اما ا.ت و تهیونگ انقدری غرق لحظات خوبشون بودن که متوجه گذرزمان نشده بودن!
همه ی چراغ های خونه خاموش بود و این گواهی می داد همه ی اعضای خونه خوابیدن
تهیونگ چراغ اتاقش رو روشن کرد و پرده هارو پایین کشید
-چه اتاق قشنگی داری!
٪ولی جونگکوک همیشه میگه ادم حوصلش سر میره اینجا انگار اتاق خودش که عین سگدونیه یه جاذبه ی توریستیه
-داداشت زندگی شلوغو دوست داره
٪اینطور که معلومه!
تهیونگ پتوی رو تختش رو برداشت و پرسید
٪پیش من می خوابی یا میری تو اتاق خودت؟ نظر خود...
ا.ت قبل از اینکهتهیونگ حرفش رو تموم کنه خودش رو به تهیونگ نزدیک کرد و دستاشو دور کمر تهیونگ حلقه کرد
تهیونگ از حرکت ا.ت خنده ی کوتاهی کرد و گفت:
٪پس باید امشب جامو تنگ کنم!
تهیونگ پتو رو روی خودش و ا.ت کشید
٪راحتی؟
ا.ت سرش رو به معنی اره تکون داد
اون خیلی تغییر کرده بود
چهره اش خانومانه تر شده بود و معلوم بود اون افسردگی سابق رو نداره
حالا چشماش از عشق و امید برق میزد و توی قلبش تهیونگ رو تمام و کمال می پرستید!
تهیونگ هم تغییر کرده بود
قبلا خیلی به ا.ت سخت می گرفت و سرش جدی بود
مخصوصا اونروز که قرار بود زمین رو صاف کنه
اما حالا دلش نمیومد چشمای مظلوم و عروسکیش رو ناراحت کنه
عشق چه کارها که با ادم نمی کرد!
حالشو ببرید پنج تا پارت براتون گذاشتممم
خب مسافرت بودم و نت نداشتم براتون پارت بذاریم برای همین
نظرتون چیه شرط بذاریم؟
لایک ۱۴۰ تا کامنت ۷۵ تا
۵۵.۱k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.