رمان جین

رمان جین

فردا
از زبون ات
با آلارم گوشیم که ساعت ۵ صبح رو نشون میداد از خواب بیدار شدم که دیدم جین پیام داده
پیام جین
سلام خوبی خواستی بری مسابقه زنگم بزن بیام دنبالت
گوشیم و برداشتم زنگ زدم به جین
جین :کدوم خری ۶ صبح زنگ زده (صداش خوابالوعه)
ات:اولا سلام دوماً ساعت ۶ نیست و ساعت ۵ صبحه سوما تو وقتی می‌خوای تا ظهر بخوابی براچی گفتی زنگت بزنم ؟.
جین :ات توعی؟
ات:نه من سوپری سر کوچم
جین :نمک نریز نمک دون من گفتم خواستی بری زنگم بزن
ات:تا یه ربع دیگه نیای دنبالم خودم میرم
گوشی رو قطع کردم و رفتم یه دوش پنج دقیقه ای گرفتم و اومدم ماسک رو صورتم گذاشتم که زنگ خونه خورد
ات:سلام
جین :سلام تو که هنوز آماده نیستی
ات: ساعت هشت باید بریم هنوز کلی وقت دارم
جین :پس کرم داری منو بیدار کردی ؟
ات:اشکالی نداره عوضش صحر خیز میشی
جین :نمیخوای دعوتم کنی بیام تو ؟
ات:چرا بیا بشین تا صبحونه رو آماده کنم
ماسک صورتم و برداشتم ولی هنوز حوله تنم بود داشتم کارا صبحونه رو میکردم که دستی دورم حلقه شد
ات:چیکار داری میکنی؟
چیزی نگفت و شروع کرد به بوسیدنم داشت همین طور می بوسیدم که دیدم داره بند حوله باز می‌کنه که پسش زدم
ات:یاااا چیکار می‌کنی ؟
جین :گشنمه
ات:مگه آدم خواری
جین :به تو که میرسم آدم خوار میشم
دوباره لباش رو گذاشت رو لباموووووووووووو(با ذهن پاک و تمیز خودتون )
با درد دلم بلند شدم که دیدم ساعت یه ربع به هشته جینم با خیال راحت خوابیده
ات:اوی پدر سگ با توعم
جین :ها بله
ات:بلند شو دیرم شد زود باش
جین :باشه بریم
رفتیم تو ماشین من همیشه می‌گفتم بابا بزرگم خیلی آروم می‌ره با ماشین این دیگه انقدر آروم می‌ره اگه راه میرفتم سریع تر می‌رسیدم
جین:انقدر غر نزن
ات:چی!
جین :این همه مدت دوست پسرت بودم دیگه خوندن ذهنت کاری نداره برام
ات:پس چرا وقتی مثلاً خیانت کرده بودم دهنمو نخوندی؟
جین :تو هنوز بی‌خیال نشدی ؟
ات:نه
جین:من که معذرت خواهی کردم
ات: وایسا
جین :چیشد ؟
ات:رسیدیم
سریع رفتم لباسم رو عوض کردم مسابقه ی بعدی مسابقه ی من بود داشتم به حرف های مربی گوش می‌دادم که گوشیم زنگ خورد
ات:الو
؟:خانم
ات :بله چیزی شده ؟
؟:خانم لطفاً......‌...
ات:الو الو
مربی:ات نوبت تو شد
یعنی چی میخواست بهم بگه ؟
وسطای مسابقه بودم حریف قدری بود بردن ازش راحت نبود همین طوری داشتیم بازی میکردیم که دیدم تو اون دستش چاقوعه و به سمتم حمله کرد

ببخشید که دیروز نزاشتم من آنفولانزا گرفتم حالم اصلأ خوب نیست وقتی خوب شدم قول میدم زیاد بزارم
دیدگاه ها (۲۱)

رمان جین اما همون لحظه دستم توسط کسی کشیده شد صورتش معلوم نب...

رمان جین جین :ات کجاست ؟بابای جین :چی داری میگی؟جین : فیلم ب...

رمان جین ولش کن ذهنمو با چیز های الکی پر نکنم حالا که قبول ک...

رمان جین ولی فکر نکنم کار جین باشه جین خیلی مهربونه ولی اگه ...

#invisiblelovePart_1صبح بود ، تازه بیدار شده بودم و رو تخت ن...

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۳۰

وقتی مایکی روتون کراش بود ولی شما اون رو یک دوست ساده میدیدی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط