رمان جین
رمان جین
جین :ات کجاست ؟
بابای جین :چی داری میگی؟
جین : فیلم بازی نکن من دیگه عروسک تو نیستم
بابای جین: اگه قراره چرت و پرت بگی برو بیرون
جین :دیگه کارت به جایی رسیده که میخوای ات رو بکشی؟ (با داد)
بابای جین :مگه من آدم کشم؟(با داد )
جین :نیستی ؟(با داد)
بابای جین :نه نیستم گناهتم ننداز گردن من
جین :میدونی چیه اصلا تقصیر منه که هرکاری گفتی کردم من با اون دختره ی هرزه هم ازدواج نمیکنم
بابای جین :مگه دست توعه؟(با داد)
جین :آره دست منه
وقتی رفتن خونه
جین :چه غلطی کردم
نامجون :جین
جین :بله
نامجون :تو نمیخوای بهمون بگی چی شده ؟تپ آدم کشتی؟
جین : من الکس رو کشتم
نامجون:شوخی میکنی؟
جین : نه
نامجون:بگو ببینم
جین :بابام یه سری عکس برام فرستاد که ات و الکس بودن باهم یه سری ویس هم فرستاد
نامجون :تو عکس و ویس ها چی بود؟
جین:نشون میداد ات با الکس رابطه داره منم خونم به جوش اومد و کاری که نباید و کردم اما بعد فهمیدم همش ساختگی بود (گریه )
از زبون ات
فلش رو زدم به لپ تاپ و شروع کردم به دیدن فیلم ها
ات:پس عکس کو؟
؟:ایناها
داشتم به عکس نگاه میکردم که
؟:خانم باید بریم
ات: کجا ؟
؟:متوجه میشید
رفتیم داخل یه کشتی که یه مرده پشت به ما وایساده بود
؟:آقا خانم رو آوردم
ات:شما؟
الکس :خیلی وقت بود ندیده بودمت دلم برات تنگ شده بود
ات:الکس!
جین :ات کجاست ؟
بابای جین :چی داری میگی؟
جین : فیلم بازی نکن من دیگه عروسک تو نیستم
بابای جین: اگه قراره چرت و پرت بگی برو بیرون
جین :دیگه کارت به جایی رسیده که میخوای ات رو بکشی؟ (با داد)
بابای جین :مگه من آدم کشم؟(با داد )
جین :نیستی ؟(با داد)
بابای جین :نه نیستم گناهتم ننداز گردن من
جین :میدونی چیه اصلا تقصیر منه که هرکاری گفتی کردم من با اون دختره ی هرزه هم ازدواج نمیکنم
بابای جین :مگه دست توعه؟(با داد)
جین :آره دست منه
وقتی رفتن خونه
جین :چه غلطی کردم
نامجون :جین
جین :بله
نامجون :تو نمیخوای بهمون بگی چی شده ؟تپ آدم کشتی؟
جین : من الکس رو کشتم
نامجون:شوخی میکنی؟
جین : نه
نامجون:بگو ببینم
جین :بابام یه سری عکس برام فرستاد که ات و الکس بودن باهم یه سری ویس هم فرستاد
نامجون :تو عکس و ویس ها چی بود؟
جین:نشون میداد ات با الکس رابطه داره منم خونم به جوش اومد و کاری که نباید و کردم اما بعد فهمیدم همش ساختگی بود (گریه )
از زبون ات
فلش رو زدم به لپ تاپ و شروع کردم به دیدن فیلم ها
ات:پس عکس کو؟
؟:ایناها
داشتم به عکس نگاه میکردم که
؟:خانم باید بریم
ات: کجا ؟
؟:متوجه میشید
رفتیم داخل یه کشتی که یه مرده پشت به ما وایساده بود
؟:آقا خانم رو آوردم
ات:شما؟
الکس :خیلی وقت بود ندیده بودمت دلم برات تنگ شده بود
ات:الکس!
۱۰.۰k
۲۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.