49 Part
دایون: الو ا/ت؟
ا/ت: جانم؟ چی شد؟
دایون: گفته باید بیای. اصلا قبول نمیکنه.
ا/ت: مشکلی نیست. دیگه باهاش مخالفت نکن. ممکنه اتفاقی بیوفته. الان آماده میشم. ببینم میتونم مرخص بشم یا نه.
دایون: حالت خوبه؟
ا/ت: آره یک ماه زمان کمی نیست برای خوب شدن.
دایون: اما دکتر گفته بود سه ماه...
ا/ت: و میدونی اگه نیام چه اتفاقی میوفته؟ پس این الان اصلا مهم نیست. نگران نباش زود دوباره برمیگردم بیمارستان.
دایون: من قطع میکنم. بابا داره میاد.
ا/ت: صبر کن. فقط مواظب خودت باش.
...
جونگ کوک: ا/ت میتونم با بابات حرف بزنم.
ا/ت: نه کوک. این کار باعث میشه عصبانی تر بشه.
جونگ کوک: چرا واقعیت رو بهش نمیگی؟
ا/ت: واقعیت رو نمیتونم بگم چون اون همه چیز رو تقصیر من میدونه.
جونگ کوک: پیوند قلبت که تقصیر تو نبوده.
ا/ت: تو هیچ موقع اون رو ندیدی.
جونگ کوک: من برات نگرانم.
ا/ت: میدونم. اما نباید خودخواه باشم. خواهرم نباید جای من اذیت بشه.
...
لباس هام رو جمع کردم. کوک دستم رو گرفته بود و با کمکش راه میرفتم.
جونگ کوک: بیا روی صندلی بشین تا برم مرخصیت رو بگیرم.
...
ا/ت: چقدر مونده؟
نگاهی بهم کرد. احساس میکردم حالش خوب نیست.
جونگ کوک: زود میرسیم.
ا/ت: خوبی؟
جونگ کوک: معلومه.
ا/ت: مطمینی؟
جونگ کوک: بابات باهات چیکار داره؟
ا/ت: مطمین باش کاری نداره.
جونگ کوک: فکر نکنم اینطور باشه.
ا/ت: دعا میکنم همینجوری باشه.
اما اگه ایندفعه هم مثل دفعات قبل باشه چی؟ آخه اگه خدا حرفامو گوش میداد که اینجوری نمیشد.
جونگ کوک: فرقی نمیکنه اگه بخواد کاری کنه نمیزارم اتفاقی بیوفته.
ا/ت: خسته نشدی؟
جونگ کوک: از چی؟
ا/ت: از روزی که باهام آشنا شدی، جز بدبختیام چیزی بهت نرسید ولی همچنان کنارم هستی.
جونگ کوک: ولی خوشی هاش هم میرسه. مگه نه؟
به آینه کنار ماشین نگاه کردم و جوابش رو ندادم.
دیدم ماشین ایستاد.
ا/ت: چیشد؟
صورتم رو توی دستاش گرفت.
جونگ کوک: ولی من هیچ موقع پشیمون نمیشم از آشنایی با تو. تو چی؟ اصلا از من خوشت میاد؟!
ا/ت: چی؟
جونگ کوک: میگم من رو دوست داری؟
ا/ت: معلومه که آره. امیدوارم بودم بدونی.
جونگ کوک: آخه بعضی وقتا...
...
لایک
♥️
ا/ت: جانم؟ چی شد؟
دایون: گفته باید بیای. اصلا قبول نمیکنه.
ا/ت: مشکلی نیست. دیگه باهاش مخالفت نکن. ممکنه اتفاقی بیوفته. الان آماده میشم. ببینم میتونم مرخص بشم یا نه.
دایون: حالت خوبه؟
ا/ت: آره یک ماه زمان کمی نیست برای خوب شدن.
دایون: اما دکتر گفته بود سه ماه...
ا/ت: و میدونی اگه نیام چه اتفاقی میوفته؟ پس این الان اصلا مهم نیست. نگران نباش زود دوباره برمیگردم بیمارستان.
دایون: من قطع میکنم. بابا داره میاد.
ا/ت: صبر کن. فقط مواظب خودت باش.
...
جونگ کوک: ا/ت میتونم با بابات حرف بزنم.
ا/ت: نه کوک. این کار باعث میشه عصبانی تر بشه.
جونگ کوک: چرا واقعیت رو بهش نمیگی؟
ا/ت: واقعیت رو نمیتونم بگم چون اون همه چیز رو تقصیر من میدونه.
جونگ کوک: پیوند قلبت که تقصیر تو نبوده.
ا/ت: تو هیچ موقع اون رو ندیدی.
جونگ کوک: من برات نگرانم.
ا/ت: میدونم. اما نباید خودخواه باشم. خواهرم نباید جای من اذیت بشه.
...
لباس هام رو جمع کردم. کوک دستم رو گرفته بود و با کمکش راه میرفتم.
جونگ کوک: بیا روی صندلی بشین تا برم مرخصیت رو بگیرم.
...
ا/ت: چقدر مونده؟
نگاهی بهم کرد. احساس میکردم حالش خوب نیست.
جونگ کوک: زود میرسیم.
ا/ت: خوبی؟
جونگ کوک: معلومه.
ا/ت: مطمینی؟
جونگ کوک: بابات باهات چیکار داره؟
ا/ت: مطمین باش کاری نداره.
جونگ کوک: فکر نکنم اینطور باشه.
ا/ت: دعا میکنم همینجوری باشه.
اما اگه ایندفعه هم مثل دفعات قبل باشه چی؟ آخه اگه خدا حرفامو گوش میداد که اینجوری نمیشد.
جونگ کوک: فرقی نمیکنه اگه بخواد کاری کنه نمیزارم اتفاقی بیوفته.
ا/ت: خسته نشدی؟
جونگ کوک: از چی؟
ا/ت: از روزی که باهام آشنا شدی، جز بدبختیام چیزی بهت نرسید ولی همچنان کنارم هستی.
جونگ کوک: ولی خوشی هاش هم میرسه. مگه نه؟
به آینه کنار ماشین نگاه کردم و جوابش رو ندادم.
دیدم ماشین ایستاد.
ا/ت: چیشد؟
صورتم رو توی دستاش گرفت.
جونگ کوک: ولی من هیچ موقع پشیمون نمیشم از آشنایی با تو. تو چی؟ اصلا از من خوشت میاد؟!
ا/ت: چی؟
جونگ کوک: میگم من رو دوست داری؟
ا/ت: معلومه که آره. امیدوارم بودم بدونی.
جونگ کوک: آخه بعضی وقتا...
...
لایک
♥️
۶۴.۷k
۲۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.