قلمره خوناشام پارت هشتم
وایییی یه کتاب خونه بود من عاشق کتابم رفتم داخل و یک کتاب بزرگی دیدم وقتی بلندش کردم خیلی سنگین بود و از دستم افتاد وقتی افتاد صفحاتش باز شد
چی چی باورم نمیشه عکسای توی کتاب دقیقا شبیه خابای منن این همون لحظه ایه که باهم میرقصیدیم این هم بوسیدن منه وای ولی من تو کتاب کتاب خونه ی مهرداد اینا چیکار میکنم آخه غرق فکر کردن بودم که مامان مهرداد اومد
دست پاچه شدم دوباره کتاب از دستم افتاد و افتاد رو پام آخ بلندی گفتم
مامان مهداد اومد و کمکم کرد که پاشم بعد کتاب رو گذاشت سر جاش
ا/ت: ببخشید مامان ولی من تو این کتاب چیکار میکردم این مرده کی بود چرا عکس من تو کتاب بود
م مهرداد: دخترم من باید یه چیزی بهت بگم که خیلی مهمه
ا/ت: چی میخایین بگین بفرمایین
م مهرداد: ببین تو به اینجا تعلق نداری و باید به هفت آسمون برگردی
ا/ت: منظورتون دو نمیفهمم هفت آسمون کجاست
م مهرداد: ببین ما خوناشام هستیم و یه پادشاه داریم به اسم تهیونگ تو معشوقه ی اونی و به مهرداد نمیرسی و نخاهی رسید پادشاه ما الان طلسم شده و نمیتونه بیدار شه دشمنان اون اونو طلسم کردن و تا معشوقه ی پادشاه تهیونگ پیدا نشه و یه بوسه ای به لبش نزنه بیدار نمیشه الان تو با اون خابایی که میبینی باید نیمهی گمشدهی پادشاهمون باشی و باید از راه های درازی بگذری که به پادشاه برسی شاید هم تو یتیم نباشی و پدار و مادرت زنده باشن ولی انسان نباشن
ا/ت:........
چی چی باورم نمیشه عکسای توی کتاب دقیقا شبیه خابای منن این همون لحظه ایه که باهم میرقصیدیم این هم بوسیدن منه وای ولی من تو کتاب کتاب خونه ی مهرداد اینا چیکار میکنم آخه غرق فکر کردن بودم که مامان مهرداد اومد
دست پاچه شدم دوباره کتاب از دستم افتاد و افتاد رو پام آخ بلندی گفتم
مامان مهداد اومد و کمکم کرد که پاشم بعد کتاب رو گذاشت سر جاش
ا/ت: ببخشید مامان ولی من تو این کتاب چیکار میکردم این مرده کی بود چرا عکس من تو کتاب بود
م مهرداد: دخترم من باید یه چیزی بهت بگم که خیلی مهمه
ا/ت: چی میخایین بگین بفرمایین
م مهرداد: ببین تو به اینجا تعلق نداری و باید به هفت آسمون برگردی
ا/ت: منظورتون دو نمیفهمم هفت آسمون کجاست
م مهرداد: ببین ما خوناشام هستیم و یه پادشاه داریم به اسم تهیونگ تو معشوقه ی اونی و به مهرداد نمیرسی و نخاهی رسید پادشاه ما الان طلسم شده و نمیتونه بیدار شه دشمنان اون اونو طلسم کردن و تا معشوقه ی پادشاه تهیونگ پیدا نشه و یه بوسه ای به لبش نزنه بیدار نمیشه الان تو با اون خابایی که میبینی باید نیمهی گمشدهی پادشاهمون باشی و باید از راه های درازی بگذری که به پادشاه برسی شاید هم تو یتیم نباشی و پدار و مادرت زنده باشن ولی انسان نباشن
ا/ت:........
۷.۶k
۰۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.