یک روز رویایی
پارت شیشم🍷
لیا:سلام کوکی جونم(جئون لیا دختر عموی کوک)
جونگ کوک:لیا؟ اینجا چیکار میکنی؟
اومد سمتم و دسته گلو گذاشت رو میز و کراوتمو ک شل کرده بودمو درست کرد
لیا:عمو ب بابام گفت ک اومدی منم اومدم پیشت..خیلی وقته همو ندیدیم
جونگ کوک:شب میتونستیم همو ببینیم دیگ
لیا:اومم راستی نامزد کردی؟
جونگ کوک:شب میفهمی
لیا:عه دیگ با من بازی نکن خودم میدونم ک قراره شب منو معرفی کنی
بعد اومد نشست رو پام..ب ا.ت نگا کردم ک بفهمه بیاد نجاتم بده ولی اون داشت بیرونو نگا میکرد..ب بیرون نگا کردن دیدم گوک دو بیرون وایستاده
ا.ت:خب شما هارو تنها میزارم
جونگ کوک:کجا؟
ا.ت: میرم بیرون شما شاد باشید
رفت سمت در ک سرش داد کشیدم
جونگ کوک:حق بیرون رفتنو نداری(با داد)
ا.ت شکه شد و بهم خیره شد..لیارو از رو خودم بلند کردم
جونگ کوک:لیا من کار دارم و وقت ندارم باهات صحبت کنم...ا.ت بیا این پرونده هارو ببر
ا.ت با عصبانیت اومد سمتم و پرونده هارو برداشت و رفت بیرون
(ویو ا.ت)
چطور تونست سرم داد بکشه؟ ب چ حقی؟ من چرا چیزی نگفتم؟ لعنت بهت جئون
جلو اسانسور وایستادم و دکمشو فشار دادم ک چشم ب گوک دو افتاد...جلو گوک دو اونجوری سرم داد کشید..دیگ نمیتونم ت چشاش نگا کنم..در اسانسور باز شد و رفتم داخل و طبقه ی همکف رو زدم...تا در خواست بسته شه یه نفر جلو شو گرفت...البته ک جونگ کوک بود..اومد داخل کنارم وایستاد و هیچی نگفت...کل فضای اسانسور با بوی عطرش پر شده بود و عصابمو بیشتر خورد میکرد...این بشر همه چیش عصاب خورد کنه..از اسانسور پیاده شدیم و رفتیم سوار ماشین شدیم
(ت جاده)
جونگ کوک:متاسفم
ا.ت:متاسفی؟ واقعن چ فکری کردی؟
جونگ کوک: وقتی دیدی لیا عین کنه چسبیده بهم چرا نیومدی کمکم؟
ا.ت:مگه بادیگاردتم؟..اصن ت چ حقی داری ک سرم داد بکشی؟
جونگ کوک: خیل خب گفتم متاسفم...ت بجای اینکه ب فکر من باشی میخاستی بری با گوک دو جونت لاس بزنی
ا.ت:زندگی خصوصی ب خودم ربط داره و درضمن گفتم من بادیگارد ت نیستم
جونگ کوک:ت خدمتکار منی و هرکاری ک من بگمو انجام میدی
اینو ک گفت ساکت شدم..راست میگفت کدوم خدمتکاری انقدر راحت با اربابش حرف میزنه؟...دستامو از حرس و عصبانیت محکم گره کرده بودم و ب بیرونو نگا میکردم
ا.ت:فقط امروزو تحمل کن(خیلی اروم گفت)
یه دفعه جونگ کوک زد کنار
جونگ کوک:پیاده شو
.
.
.
برا پارت بعد
شرط ۲۰ تا کامنت🍷
لیا:سلام کوکی جونم(جئون لیا دختر عموی کوک)
جونگ کوک:لیا؟ اینجا چیکار میکنی؟
اومد سمتم و دسته گلو گذاشت رو میز و کراوتمو ک شل کرده بودمو درست کرد
لیا:عمو ب بابام گفت ک اومدی منم اومدم پیشت..خیلی وقته همو ندیدیم
جونگ کوک:شب میتونستیم همو ببینیم دیگ
لیا:اومم راستی نامزد کردی؟
جونگ کوک:شب میفهمی
لیا:عه دیگ با من بازی نکن خودم میدونم ک قراره شب منو معرفی کنی
بعد اومد نشست رو پام..ب ا.ت نگا کردم ک بفهمه بیاد نجاتم بده ولی اون داشت بیرونو نگا میکرد..ب بیرون نگا کردن دیدم گوک دو بیرون وایستاده
ا.ت:خب شما هارو تنها میزارم
جونگ کوک:کجا؟
ا.ت: میرم بیرون شما شاد باشید
رفت سمت در ک سرش داد کشیدم
جونگ کوک:حق بیرون رفتنو نداری(با داد)
ا.ت شکه شد و بهم خیره شد..لیارو از رو خودم بلند کردم
جونگ کوک:لیا من کار دارم و وقت ندارم باهات صحبت کنم...ا.ت بیا این پرونده هارو ببر
ا.ت با عصبانیت اومد سمتم و پرونده هارو برداشت و رفت بیرون
(ویو ا.ت)
چطور تونست سرم داد بکشه؟ ب چ حقی؟ من چرا چیزی نگفتم؟ لعنت بهت جئون
جلو اسانسور وایستادم و دکمشو فشار دادم ک چشم ب گوک دو افتاد...جلو گوک دو اونجوری سرم داد کشید..دیگ نمیتونم ت چشاش نگا کنم..در اسانسور باز شد و رفتم داخل و طبقه ی همکف رو زدم...تا در خواست بسته شه یه نفر جلو شو گرفت...البته ک جونگ کوک بود..اومد داخل کنارم وایستاد و هیچی نگفت...کل فضای اسانسور با بوی عطرش پر شده بود و عصابمو بیشتر خورد میکرد...این بشر همه چیش عصاب خورد کنه..از اسانسور پیاده شدیم و رفتیم سوار ماشین شدیم
(ت جاده)
جونگ کوک:متاسفم
ا.ت:متاسفی؟ واقعن چ فکری کردی؟
جونگ کوک: وقتی دیدی لیا عین کنه چسبیده بهم چرا نیومدی کمکم؟
ا.ت:مگه بادیگاردتم؟..اصن ت چ حقی داری ک سرم داد بکشی؟
جونگ کوک: خیل خب گفتم متاسفم...ت بجای اینکه ب فکر من باشی میخاستی بری با گوک دو جونت لاس بزنی
ا.ت:زندگی خصوصی ب خودم ربط داره و درضمن گفتم من بادیگارد ت نیستم
جونگ کوک:ت خدمتکار منی و هرکاری ک من بگمو انجام میدی
اینو ک گفت ساکت شدم..راست میگفت کدوم خدمتکاری انقدر راحت با اربابش حرف میزنه؟...دستامو از حرس و عصبانیت محکم گره کرده بودم و ب بیرونو نگا میکردم
ا.ت:فقط امروزو تحمل کن(خیلی اروم گفت)
یه دفعه جونگ کوک زد کنار
جونگ کوک:پیاده شو
.
.
.
برا پارت بعد
شرط ۲۰ تا کامنت🍷
۸.۱k
۱۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.