که دیدم تهیونگ و جونکوک سر میز صبحونه نشستن
که دیدم تهیونگ و جونکوک سر میز صبحونه نشستن
.........خیلی آروم از پله ها اومدم پایین و رفتم سر میز نشستم که گفت
چرا رنگت پریده.....مگه میخوام بخورمت (با حالت تعجب)
هی...یچی چیزی نی
جونکوک میخواست حرفی بزنه که جمین اومد
سلام
ویو جمین
دیشب به خاطر کار دیر بیدار شدم بلند شدم رفتم کارای مربوطه ام کردم .....
رفتم پایین که دیدم
ات و تهیونگ دارن باهم صحبت میکنن رفتم پایین و صبحانه رو باهم خوردیم...
/فلش بک به یه هفته بعد
اوفففف خدارو شکر پروییدم تموم شد دیدم دارن در میزن
بیا داخل
دیدم آجوما با یه لباس
سلام دخترم
سلام آجوما
دخترم ارباب برای همون مهمونی که بهت گفته بودم برات لباس آماده کردن ساعت ۹ هم مهمونی شروع میشه
خیلی ممنون آجوما
لباس رو ازش گرفتم و رفتم حموم
یه ۳۰ مین حموم بودم و اومدم بیرون و آرایش کردم اجوما اومد و گفت که جمین پایین منتظره
...........
ویو جمین
رو مبل نشسته بودم که دیدم ات اومد پایین محوش شده بودم خیلی لباس و اون آرایش بهش اومد
خوشگل شدی
ممنون(با خجالت)
تو راه برات توضیح میدم که چیکار کنی
ویو تهیونگ
همون طور که جمین گفته بود یه مهمونی راه انداخته آماده شدم درو باز کردم اومدم بیرون که ات رو دیدم
واوو اون دختر چرا اینقدر خوشگل شدع
هیئت پسر چی میگی
مگه دیوونه ای
جمین تو راه برام گفت که جلوی دوستاش باید نقش پانترت باشم......
فلش بک به مهمونی
رفتیم تو مهمونی که بیشتر شبیه پارتی بود ولی خیلی جای جذاب و خفنی بود
جمین:باحاله؟
ات:خیلی
من و جمین و تهیونگ با هم رفتیم سر میز نشستیم همش یه نگاه هایی رو
رو خودم حس میکردم
ویو تهیونگ
نمیدونم چرا ولی نگاهم روش قفل شده بود
لباش،بینیش،بدنش،چشماش همه اش منو دیوونه میکرد
اگه به جونکوک بگم قطعا فکر میکنه دیوونم
داشتم به ات نگاه میکردم که اون اومد سمتم اون............
وخماری
..........................................
۳۰ لایک
۴۰کامنت
بچه ها میخوام ماجرا رو یکم دارک کنم 🤤
ایندفعه خیلی زیاد نوشتم حال کنم
.........خیلی آروم از پله ها اومدم پایین و رفتم سر میز نشستم که گفت
چرا رنگت پریده.....مگه میخوام بخورمت (با حالت تعجب)
هی...یچی چیزی نی
جونکوک میخواست حرفی بزنه که جمین اومد
سلام
ویو جمین
دیشب به خاطر کار دیر بیدار شدم بلند شدم رفتم کارای مربوطه ام کردم .....
رفتم پایین که دیدم
ات و تهیونگ دارن باهم صحبت میکنن رفتم پایین و صبحانه رو باهم خوردیم...
/فلش بک به یه هفته بعد
اوفففف خدارو شکر پروییدم تموم شد دیدم دارن در میزن
بیا داخل
دیدم آجوما با یه لباس
سلام دخترم
سلام آجوما
دخترم ارباب برای همون مهمونی که بهت گفته بودم برات لباس آماده کردن ساعت ۹ هم مهمونی شروع میشه
خیلی ممنون آجوما
لباس رو ازش گرفتم و رفتم حموم
یه ۳۰ مین حموم بودم و اومدم بیرون و آرایش کردم اجوما اومد و گفت که جمین پایین منتظره
...........
ویو جمین
رو مبل نشسته بودم که دیدم ات اومد پایین محوش شده بودم خیلی لباس و اون آرایش بهش اومد
خوشگل شدی
ممنون(با خجالت)
تو راه برات توضیح میدم که چیکار کنی
ویو تهیونگ
همون طور که جمین گفته بود یه مهمونی راه انداخته آماده شدم درو باز کردم اومدم بیرون که ات رو دیدم
واوو اون دختر چرا اینقدر خوشگل شدع
هیئت پسر چی میگی
مگه دیوونه ای
جمین تو راه برام گفت که جلوی دوستاش باید نقش پانترت باشم......
فلش بک به مهمونی
رفتیم تو مهمونی که بیشتر شبیه پارتی بود ولی خیلی جای جذاب و خفنی بود
جمین:باحاله؟
ات:خیلی
من و جمین و تهیونگ با هم رفتیم سر میز نشستیم همش یه نگاه هایی رو
رو خودم حس میکردم
ویو تهیونگ
نمیدونم چرا ولی نگاهم روش قفل شده بود
لباش،بینیش،بدنش،چشماش همه اش منو دیوونه میکرد
اگه به جونکوک بگم قطعا فکر میکنه دیوونم
داشتم به ات نگاه میکردم که اون اومد سمتم اون............
وخماری
..........................................
۳۰ لایک
۴۰کامنت
بچه ها میخوام ماجرا رو یکم دارک کنم 🤤
ایندفعه خیلی زیاد نوشتم حال کنم
۲۶.۳k
۲۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.