پارت ۵۶
پارت ۵۶
+ لیسا کجاست؟
کوک همونطور که سرش تو کامپیوتر فیلیکس بود جواب داد
_ اا...اون رفت جنی رو بزاره اداره
+ اداره پلیس؟
کیت به خاطر نقشش مجبور بود وانمود کنه که نمیدونسته
_ اره یه پلیسه
+ پس .....چجوری هنوز دستگیرتون نکرده ؟
_ چون عاشق لیساست
+ اووووو
کیت تا اومد بشینه کنار فیلیکس و ببینه چیکار میکنن به گوشیش یه پیام از طرف نامجون و یه پیام از طرف جنی اومد
نامجون
" سلام کیت میدونم وسط ماموریتی ولی.....یه اتفاق افتاده که خیلی پریشونم کرده و راه حلی براش پیدا نمیکنم اگه میتونی بیا خونه هوپ"
جنی
" خانم کیت ببخشید صبح رفتم اما رئیس با شما کار دارن باید تا نیم ساعت دیگه اینجا باشید امید وارم وقت لباس عوض کردن داشته باشید راستی آقای فرد هم داره میاد "
کیت سرگیجه ی کوتاهی گرفت کوک که داشت تماشاش میکرد لب باز کرد
_ اتفاقی افتاده ؟
+ ها؟ ا... نه ولی الان فهمیدم که باید برای یه کاری برم
_ بری ؟
+ اره ببخشید زیاد هم مزاحمتون شدم
_ نه بابا شب برگرد
+ باشه
کیت لبخندی زد و با برداشتن ساکش سوار موتور شد و راه افتاد اداره البته قبلش لباساش رو عوض کرد
..............
نامجون زود تر از بقیه بیدار شده بود .....در واقع اصلا نتونسته بود بخوابه دیشب یه عکس از اون ادما ارسال شد که نشون میداد نامجون جیهوپ رو بغل کرده این ادما هر کی بودن ادمای ضعیفی نبودن چون هم تو لس آنجلس و هم توی کره آدم دارن حتی نامجون که با سرعت جاسوس ها رو تشخیص میداد متوجه اونا نمیشد
♤ کی بیدار شدی؟
با صدای جیهوپ از افکار پریشونش بیرون اومد
× نخوابیدم ..نور خورشید رو که دیدم گفتم بیام خرابکاریم رو جمع کنم
جیهوپ لبخندی زد و سمت آشپزخونه رفت و نامجون رو دوباره با افکارش تنها گذاشت البته برای مدت کوتاهی
..........
جیمین بعد شستن دست و صورتش وارد راهروی خونه شد و نور عجیبی رو توی پذیرایی دید با نزدیک شدن به نور یونگی و تهیونگ رو در حال خوردن پنکیک دید
! اینجا چخبره ؟
یونگی سرش رو بالا اورد و لبخندی زد
♧ سلام بیا بشین برات پنکیک بیارم
جیمین با حالت متعجب نشست که ته با دهن پر لب زد
= می....خواد...از .دلمون .....دربیاره
! باشه بابا فهمیدم تو بخور نپره تو حلقت بمیری
= هیووونگ
با اومدن و نشستن یونگی بحث باز شد ..
+ لیسا کجاست؟
کوک همونطور که سرش تو کامپیوتر فیلیکس بود جواب داد
_ اا...اون رفت جنی رو بزاره اداره
+ اداره پلیس؟
کیت به خاطر نقشش مجبور بود وانمود کنه که نمیدونسته
_ اره یه پلیسه
+ پس .....چجوری هنوز دستگیرتون نکرده ؟
_ چون عاشق لیساست
+ اووووو
کیت تا اومد بشینه کنار فیلیکس و ببینه چیکار میکنن به گوشیش یه پیام از طرف نامجون و یه پیام از طرف جنی اومد
نامجون
" سلام کیت میدونم وسط ماموریتی ولی.....یه اتفاق افتاده که خیلی پریشونم کرده و راه حلی براش پیدا نمیکنم اگه میتونی بیا خونه هوپ"
جنی
" خانم کیت ببخشید صبح رفتم اما رئیس با شما کار دارن باید تا نیم ساعت دیگه اینجا باشید امید وارم وقت لباس عوض کردن داشته باشید راستی آقای فرد هم داره میاد "
کیت سرگیجه ی کوتاهی گرفت کوک که داشت تماشاش میکرد لب باز کرد
_ اتفاقی افتاده ؟
+ ها؟ ا... نه ولی الان فهمیدم که باید برای یه کاری برم
_ بری ؟
+ اره ببخشید زیاد هم مزاحمتون شدم
_ نه بابا شب برگرد
+ باشه
کیت لبخندی زد و با برداشتن ساکش سوار موتور شد و راه افتاد اداره البته قبلش لباساش رو عوض کرد
..............
نامجون زود تر از بقیه بیدار شده بود .....در واقع اصلا نتونسته بود بخوابه دیشب یه عکس از اون ادما ارسال شد که نشون میداد نامجون جیهوپ رو بغل کرده این ادما هر کی بودن ادمای ضعیفی نبودن چون هم تو لس آنجلس و هم توی کره آدم دارن حتی نامجون که با سرعت جاسوس ها رو تشخیص میداد متوجه اونا نمیشد
♤ کی بیدار شدی؟
با صدای جیهوپ از افکار پریشونش بیرون اومد
× نخوابیدم ..نور خورشید رو که دیدم گفتم بیام خرابکاریم رو جمع کنم
جیهوپ لبخندی زد و سمت آشپزخونه رفت و نامجون رو دوباره با افکارش تنها گذاشت البته برای مدت کوتاهی
..........
جیمین بعد شستن دست و صورتش وارد راهروی خونه شد و نور عجیبی رو توی پذیرایی دید با نزدیک شدن به نور یونگی و تهیونگ رو در حال خوردن پنکیک دید
! اینجا چخبره ؟
یونگی سرش رو بالا اورد و لبخندی زد
♧ سلام بیا بشین برات پنکیک بیارم
جیمین با حالت متعجب نشست که ته با دهن پر لب زد
= می....خواد...از .دلمون .....دربیاره
! باشه بابا فهمیدم تو بخور نپره تو حلقت بمیری
= هیووونگ
با اومدن و نشستن یونگی بحث باز شد ..
۴.۳k
۰۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.