سلامممم ببینید کی برگشتههههه دلم براتون کلی تنگ شده بود ا
سلامممم ببینید کی برگشتههههه دلم براتون کلی تنگ شده بود از امروز شروع میکنم به پست گذاشتنننن
پارت ۵۵
رزی فشاری به دست نامجون اورد
^ فک کنم خفش کردین
× اوه راست میگی
نامجون دستش رو از دور جیهوپ جدا کرد و کمی عقب رفت تا اجازه نفس کشیدن رو به چیهوپ بده
♤ قصد کشتموووو داری مگهههه
نامجون با حالت معذب طوری دستش رو پشت گردنش کشید
× خب نگرانت شدم
جیهوپ نگاهی به خونه انداخت
♤ بمب منفجر کردین؟
^ امممم
× یه ذره عصبی شدم
فلش بک عصر *
نامجون بعد رسوند خبر دزدیده شدن جیهوپ به کاترین پیامی به گوشیش ارسال شد با متن
" سنگ ها رو بیار "
نامجون با زدن روی لینک پایین متن با ویدیویی روبرو شد که یه مرد با گرفتن یکی از زیر دست های نامجون در حال گفتن حرفیه صدای ویدیو رو زیاد کرد
"کیم نامجون میدونیم که سنگ های زیرویز و زیرایز دستته بهتری هر چه سریع تر برای ما بیاریشون وگرنه عمارتت که هیچ حتی برادرتم پیدا میکنیم و میکشیم در ضمن "
یه فیلم از نامجون در حال صحبت در مورد شغلش با کاترین تو همین خونه بخش شد
" الان این ویدئو رو هم ازت دارم پس بدون خطایی به سرت بزنه این رو پخش میکنم "
فیلم قط شد و لینک کاملا پاک نامجون عصبی از اینکه رازش به دست یه نفر فاش شده وسایل رو میز رو ریخت و دنبال اون دوربین گشت رزی غافل از تمام غضایا داخل لب تاپ تو سایت آنلاین یتیم خونه داشت دنبال خواهرش میگشت که صدای شکستن وسایل رو شنید با ترس از اتاق خارج شد که دید نامجون داره لب تاپ رو میشکونه
^ اقااای نامجونننن
رزی به سرعت سمت نامجون رفت و لب تاپ رو از دستش گرفت
× لعنتیییییی
پایان فلش بک *
جیهوپ نفس کلافه ای کشید
♤اشکال نداره بیاین بخوابیم فردا صحبت میکنیم هوم؟
× ا..آره اینطوری بهتره
..........
جکسون پشت سر هم و عصبی در حال زنگ زدن بود اریک هم بالاخره رسیده بود و در حال برسی حرکات جکسون بود
☆ میخوای من زنگ بزنم ؟
~ نه نیاز نیست زنگ میزنه
دقیقا بعد حرف جکسون گوشی زنگ خورد و به سرعت برش داشت
~ کجا بودی احمق؟
$ ببخشید رئیس یه ماموریت بودم
~ با جین ؟
$ بله قربان یه خبر خوب
~ چی؟
$نامجون اومده به کره
~ اینو که میدونم احمق آه هیچ وقت خبر خوب نمیدی بیا خونه
$ چشم قربان
جکسون گوشی رو قط کرد و نفس کلافه ای کشید و پوزخند زد
~ نقشه ای واسه همشون دارم همشون
روز بعد*
کوک و فیلیکس مشغول به دنبال کردن جکسون بودن تا الان فهمیده بودن که به یکی از شهر های دیگه ی کره رفته و این عجیب بود چون یک بار هم به فرودگاه رفته بود کاترین در اتاقی که توش خواب بود رو باز کرد و با ماسکش ازش خارج شد
_ صبح بخیر بان بان
+ بان بان ؟
_ به نظرم اسم قشنگی بود روت میشینه
+ خب یه جورایی اره
کیت چند لحظه مکث کرد ...
پارت ۵۵
رزی فشاری به دست نامجون اورد
^ فک کنم خفش کردین
× اوه راست میگی
نامجون دستش رو از دور جیهوپ جدا کرد و کمی عقب رفت تا اجازه نفس کشیدن رو به چیهوپ بده
♤ قصد کشتموووو داری مگهههه
نامجون با حالت معذب طوری دستش رو پشت گردنش کشید
× خب نگرانت شدم
جیهوپ نگاهی به خونه انداخت
♤ بمب منفجر کردین؟
^ امممم
× یه ذره عصبی شدم
فلش بک عصر *
نامجون بعد رسوند خبر دزدیده شدن جیهوپ به کاترین پیامی به گوشیش ارسال شد با متن
" سنگ ها رو بیار "
نامجون با زدن روی لینک پایین متن با ویدیویی روبرو شد که یه مرد با گرفتن یکی از زیر دست های نامجون در حال گفتن حرفیه صدای ویدیو رو زیاد کرد
"کیم نامجون میدونیم که سنگ های زیرویز و زیرایز دستته بهتری هر چه سریع تر برای ما بیاریشون وگرنه عمارتت که هیچ حتی برادرتم پیدا میکنیم و میکشیم در ضمن "
یه فیلم از نامجون در حال صحبت در مورد شغلش با کاترین تو همین خونه بخش شد
" الان این ویدئو رو هم ازت دارم پس بدون خطایی به سرت بزنه این رو پخش میکنم "
فیلم قط شد و لینک کاملا پاک نامجون عصبی از اینکه رازش به دست یه نفر فاش شده وسایل رو میز رو ریخت و دنبال اون دوربین گشت رزی غافل از تمام غضایا داخل لب تاپ تو سایت آنلاین یتیم خونه داشت دنبال خواهرش میگشت که صدای شکستن وسایل رو شنید با ترس از اتاق خارج شد که دید نامجون داره لب تاپ رو میشکونه
^ اقااای نامجونننن
رزی به سرعت سمت نامجون رفت و لب تاپ رو از دستش گرفت
× لعنتیییییی
پایان فلش بک *
جیهوپ نفس کلافه ای کشید
♤اشکال نداره بیاین بخوابیم فردا صحبت میکنیم هوم؟
× ا..آره اینطوری بهتره
..........
جکسون پشت سر هم و عصبی در حال زنگ زدن بود اریک هم بالاخره رسیده بود و در حال برسی حرکات جکسون بود
☆ میخوای من زنگ بزنم ؟
~ نه نیاز نیست زنگ میزنه
دقیقا بعد حرف جکسون گوشی زنگ خورد و به سرعت برش داشت
~ کجا بودی احمق؟
$ ببخشید رئیس یه ماموریت بودم
~ با جین ؟
$ بله قربان یه خبر خوب
~ چی؟
$نامجون اومده به کره
~ اینو که میدونم احمق آه هیچ وقت خبر خوب نمیدی بیا خونه
$ چشم قربان
جکسون گوشی رو قط کرد و نفس کلافه ای کشید و پوزخند زد
~ نقشه ای واسه همشون دارم همشون
روز بعد*
کوک و فیلیکس مشغول به دنبال کردن جکسون بودن تا الان فهمیده بودن که به یکی از شهر های دیگه ی کره رفته و این عجیب بود چون یک بار هم به فرودگاه رفته بود کاترین در اتاقی که توش خواب بود رو باز کرد و با ماسکش ازش خارج شد
_ صبح بخیر بان بان
+ بان بان ؟
_ به نظرم اسم قشنگی بود روت میشینه
+ خب یه جورایی اره
کیت چند لحظه مکث کرد ...
۴.۱k
۰۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.