شروع دوباره پارت ۱ فیک بی تی اس
شروع دوباره پارت ۱ #فیک_بی_تی_اس
ا.ت ویو
دوسالی از طلاق منو کوک میگذره ... همش دعوا میکردیم سر هرچیز کوچیکی ... آرم هم خیلی سرد شده بودیم ... اون موقع دخترمون آری خیلی کوچولو بود همش پنج سالش بود ... میترسید از دعوا هامون ... ماهم نخواستیم آری آسیبی ببینه از این قضیه پس تصمیم گرفتیم از هم جدا بشیم ... و چون اونموقع آری کوچولو بود و نیاز به مادر داشت حضانتش رو کوک داد به من ... کوک هر هفته میاد دیدن آری و گاهی اونو میبره بیرون ... من و کوک باهم مشکلی نداریم ... اما ازم هم سردیم ... ما قبلا وقتی آری به دنیا نیومده بود یه اکیپ بزرگ بودیم ... من ، کوک ، پسرا(همه اعضا) ، جولیا ، ماری ،کاملیا ... یه اکیپ خیلی خفن و بگو و بخند بودیم ... اما بعد از جدا شدن من و کوک زیاد نرفتم دیدنشون ... چون کوک هم اونجا بود ... اما گاهی اوقات دور هم جمع میشیم ... امروز باید آری رو مثل همیشه میبردم مهد کودک ... رفتم تا آمادش کنم
(علامت ها آری ÷ ا.ت +)
+: دختر قشنگ من بیدار شده؟
آری زود خودشو زد به خواب
+: پس خوابه؟ ... اوم چه حیف شد ... قرار بود امشب باهم بریم یه مهمونی با خاله ها و عمو ها
آری تا این جمله رو شنید سریع بلند شد
÷: بابا هم اونجاست؟
+: اوهوم ... البته که اونجاست
÷: یوهوووو
+: تو مگه خواب نبودی شیطون بلا؟
÷: آممم ... خب بیدار شدم
+: اومم ... ای شیطون(خنده)
÷: (خنده)
+: خب دیگه بدو بریم حاضرت کنم که دیرت میشه
÷: باشه
بعد از حاضر کردن آری بردمش مهدکودک
+: خدافظ دختر قشنگم
÷: خدافظ مامانی
وقتی آری از در مهد کودک رفت تو خیالم راحت شد و خودمم رفتم شرکت
ساعت دوازده و نیم بود ... آری نیم ساعت دیگه مهدکودکش تموم میشه ... رفتم دنبالش و باهم رفتیم خونه ...
[شب]
چطوره؟ ادامه بدم؟
ا.ت ویو
دوسالی از طلاق منو کوک میگذره ... همش دعوا میکردیم سر هرچیز کوچیکی ... آرم هم خیلی سرد شده بودیم ... اون موقع دخترمون آری خیلی کوچولو بود همش پنج سالش بود ... میترسید از دعوا هامون ... ماهم نخواستیم آری آسیبی ببینه از این قضیه پس تصمیم گرفتیم از هم جدا بشیم ... و چون اونموقع آری کوچولو بود و نیاز به مادر داشت حضانتش رو کوک داد به من ... کوک هر هفته میاد دیدن آری و گاهی اونو میبره بیرون ... من و کوک باهم مشکلی نداریم ... اما ازم هم سردیم ... ما قبلا وقتی آری به دنیا نیومده بود یه اکیپ بزرگ بودیم ... من ، کوک ، پسرا(همه اعضا) ، جولیا ، ماری ،کاملیا ... یه اکیپ خیلی خفن و بگو و بخند بودیم ... اما بعد از جدا شدن من و کوک زیاد نرفتم دیدنشون ... چون کوک هم اونجا بود ... اما گاهی اوقات دور هم جمع میشیم ... امروز باید آری رو مثل همیشه میبردم مهد کودک ... رفتم تا آمادش کنم
(علامت ها آری ÷ ا.ت +)
+: دختر قشنگ من بیدار شده؟
آری زود خودشو زد به خواب
+: پس خوابه؟ ... اوم چه حیف شد ... قرار بود امشب باهم بریم یه مهمونی با خاله ها و عمو ها
آری تا این جمله رو شنید سریع بلند شد
÷: بابا هم اونجاست؟
+: اوهوم ... البته که اونجاست
÷: یوهوووو
+: تو مگه خواب نبودی شیطون بلا؟
÷: آممم ... خب بیدار شدم
+: اومم ... ای شیطون(خنده)
÷: (خنده)
+: خب دیگه بدو بریم حاضرت کنم که دیرت میشه
÷: باشه
بعد از حاضر کردن آری بردمش مهدکودک
+: خدافظ دختر قشنگم
÷: خدافظ مامانی
وقتی آری از در مهد کودک رفت تو خیالم راحت شد و خودمم رفتم شرکت
ساعت دوازده و نیم بود ... آری نیم ساعت دیگه مهدکودکش تموم میشه ... رفتم دنبالش و باهم رفتیم خونه ...
[شب]
چطوره؟ ادامه بدم؟
۲۴.۶k
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.