vimin
Part 52🖤
+بشین رو کولم
جیمین پاهاشو به زور دور کمر ته حلقه کرد و رفت کولش..
تهیونگ با دست زخمی سری بلند شد و سمت در خروجی عمارت دوید..
ویو ته:
همه جا داغ بود..حالم داشت بد میشد...
دود داشت خفم میکردم...
یهو از سقف یه تیکه آتیش ریخت..
سریع به سمت حیاط دویدم...
_اینجا گرمه
نفس نفس...
+در خروجی رو دیدم...
الان میریم بیرون...
+هو جوجه...
اصحلمو از پشتم بردار...
جیمین دستشو برد پشت ته..
اصلحرو برداشت..
_خ..ب *سرفه*
+بلدی شلیک کنی ؟
_ا..ره
+یه دونه تو هوا شلیک کن...
جیمین یه دونه تو هوا شلیک کرد...
بادیگاردای جلو در و به همراه کوک و سونگ هو و فرانک گوشاشون تیز شد..
فرانک:
صدا شلیک رییس نبود؟؟
تهیونگ بدو بدو همونجور که جیمین رو کولش بود از تو آتیش اومد بیرون ..
جفتشون افتادن رو زمین بیهوش شدن...
همه به سمتشون دویدن...
کوک به سمت جیمین رفت...
اونو تو بغلش گرفت...
فرانک:دست رییس تیر خوردهههههه
بادیگاردا همینجوری دستشو بستن
جفتشونو بیهوش توی ون گذاشتن و به سمت عمارت حرکت کردن...
*هووورااا از اون جا اومدن بیرون*
کوک کل مسیرو به صورت بیهوش جیمین خیره بود...
دلش براش تنگ شده بود...
ویو کوک:
بلاخره نجات پیدا کردی...
دلم برات تنگ شده بود چیمیم
بعد از یک ساعت به عمارت رسیدن..
Continuation✌️
لایک و کامنت فراموش نشهه🫀💋
+بشین رو کولم
جیمین پاهاشو به زور دور کمر ته حلقه کرد و رفت کولش..
تهیونگ با دست زخمی سری بلند شد و سمت در خروجی عمارت دوید..
ویو ته:
همه جا داغ بود..حالم داشت بد میشد...
دود داشت خفم میکردم...
یهو از سقف یه تیکه آتیش ریخت..
سریع به سمت حیاط دویدم...
_اینجا گرمه
نفس نفس...
+در خروجی رو دیدم...
الان میریم بیرون...
+هو جوجه...
اصحلمو از پشتم بردار...
جیمین دستشو برد پشت ته..
اصلحرو برداشت..
_خ..ب *سرفه*
+بلدی شلیک کنی ؟
_ا..ره
+یه دونه تو هوا شلیک کن...
جیمین یه دونه تو هوا شلیک کرد...
بادیگاردای جلو در و به همراه کوک و سونگ هو و فرانک گوشاشون تیز شد..
فرانک:
صدا شلیک رییس نبود؟؟
تهیونگ بدو بدو همونجور که جیمین رو کولش بود از تو آتیش اومد بیرون ..
جفتشون افتادن رو زمین بیهوش شدن...
همه به سمتشون دویدن...
کوک به سمت جیمین رفت...
اونو تو بغلش گرفت...
فرانک:دست رییس تیر خوردهههههه
بادیگاردا همینجوری دستشو بستن
جفتشونو بیهوش توی ون گذاشتن و به سمت عمارت حرکت کردن...
*هووورااا از اون جا اومدن بیرون*
کوک کل مسیرو به صورت بیهوش جیمین خیره بود...
دلش براش تنگ شده بود...
ویو کوک:
بلاخره نجات پیدا کردی...
دلم برات تنگ شده بود چیمیم
بعد از یک ساعت به عمارت رسیدن..
Continuation✌️
لایک و کامنت فراموش نشهه🫀💋
۶.۹k
۱۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.