"فَِاَِکَِرَِ رَِوَِاَِنَِیَِ وَِلَِیَِ عَِاَِشَِقَِ"part:10
وقتی یونگی جونگکوک رو بلند کرد یچی به کمرش بسته بود
اون تفنگ بود
نکنه اون میخواد منو بکشه..؟
نه اشتباه میکنم..اون رفیق تهیونگه..امکان نداره منو بکشه..نه امکان نداره دختر تهیونگ تورو دوست داره اون تورو دوست داره ا/ت..اصلا خودتو نگران نکن هیچ اتفاقی نمیافته اره نگران نباش مامان بابا هواسشون به من هست
هی مامانی،بابایی کجایین که دخترتون تکو تنهاس کاشکی کاشکی هیچوقت از بابایی بستنی شیری نمیخواستم:(
/////////////////////=/////////////////////////////////////
(موقع اتفاق تصادف و مرگ پدر مادر ا/ت)
(علامت ا/ت * علامت پدرش× علامت مادرش +)
*بابایی بابایی من بستنی شیری میخوام لفطااا🥺
×الان آخه بزار بزا بعد خوشکل بابایی
+دختر خوشکل من الان نمیشه بزار بعدا باشه قشنگم؟
*نااااا من الان موقامم
×ای قربون اون شیرین بازیات بشم دخمل قشنگم بدو بدو لباستو عوض کن تا باهم بریم خانومم توهم میای..؟
+اگه شما میرین منم میام عزیزم :)
*اخجونننننن میلیم بستنی شیری بخریمممم🥹
(چند مین بعد)
×من میرم ماشینو روشن کنم
+باشه الان ماهم میایم
×باشه زود فقط
+چشم الان میایم
×(لبخند)
*مامان من رفتم پائین
+از پله ها نیوفتی ا/ت
*چشممممم
+خوبه که من آنقدر خانواده ی خوبی دارم(خنده ی ریز)
(هنگام سوار شدن و رفتن بیرون)
×خوب کمربنداتونو ببندین
*من کمربندمو نمیبندم نمیخوام ببندم
+عه
×خوب باشه ماهم نمیبندیم
+×*😄
×بریم
*+بریم
(بعد از چند دقیقه رانندگی کردن)
(یچی بگم بهتون که این جایی که بستنی شیری میخرن یکم دوره😔😁)
×ویژژ ویژژژ(درحال زنگ خوردن تلفن)
×علو ..آها.بله..خوب.اها
+عزیزم بزن کنار حرف بزن
×(آروم گفت الان قطع میکنه)
*بابایی ماشین داره میاد سمتموننن
*+(جیغغغغغغغغ)
و خاموشی...
///////////////////=/////////////////////////////////////
(بازگشت به زمان حال)
چرا چرا اونروز این اتفاق افتاد(گریه)
یکدفعه یکی اومد داخل
یونگی بود
گفت هی بانو بیا غدا بخور
ها باشه الان میام
بلند شدم و از اتاق رفتم پائین باهاش
عجب میزی بود پر از غذا
وایی که چقد گشنه بودم
ولی اشتهام داشت کور میشد
از یونگی پرسیدم تهیونگ کی میاد..؟
گفت:میاد زود میاد
یکم آروم گفتم کاشکی زودتر بیاد
یه نیشخند سرد زد
نشستیم و غدا خوردیم
جونگکوک اومد بالا سر یونگی و یونگی بی اهمیت غذاشو میخورد
گفت که اینطور شما مواظب بانو ا/ت هستی..؟
جالبه هی خانوم ا/ت این پسر بدتر از هر لاشی دیگه ایه
حواست باشه
من داشتم میترسیدم نگام رفت رو یونگی یونگی بهم نگا کرد و بلند شد و گفت جونگکوکا مگه تهیونگ نگفت که بری..؟
جونگکوک گفت چرا گفت
یونگی در پاسخ گفت:خوب داری میری درو ببند باشه (درحال درست کردن یقه ی کت جونگکوک)
جونگکوک عصبانی دستشو کبوند رو میز و با عصبانیت رفت و درو محکم پشت سرش بست
خندیدم خیلی آروم
یونگی بهم نگا کرد و گفت دیدیش چقدر پَست بود..؟😁
گفتم اوهوم
که نشست رو میز تفنگش رو در آورد و گذاشت رو میز بهش نگا کردم و یه لرزه ای رو بدنم اتفاق افتاد
یونگی لبخند ریزی زد و گفت توش خالیه خیلی باید احمق باشم که تورو بکشم که جنازه بیوفته توی رودخونه اونم به دست تهیونگ
خوب غذاتو بخر
گفتم باشه همراه با خنده
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^////////////////^^^^^^^^^^^^^^^^
شرایط لایک ۲۰
فالو تا ۵۰
انجام بدین تا پارت بعدی بزارم
اون تفنگ بود
نکنه اون میخواد منو بکشه..؟
نه اشتباه میکنم..اون رفیق تهیونگه..امکان نداره منو بکشه..نه امکان نداره دختر تهیونگ تورو دوست داره اون تورو دوست داره ا/ت..اصلا خودتو نگران نکن هیچ اتفاقی نمیافته اره نگران نباش مامان بابا هواسشون به من هست
هی مامانی،بابایی کجایین که دخترتون تکو تنهاس کاشکی کاشکی هیچوقت از بابایی بستنی شیری نمیخواستم:(
/////////////////////=/////////////////////////////////////
(موقع اتفاق تصادف و مرگ پدر مادر ا/ت)
(علامت ا/ت * علامت پدرش× علامت مادرش +)
*بابایی بابایی من بستنی شیری میخوام لفطااا🥺
×الان آخه بزار بزا بعد خوشکل بابایی
+دختر خوشکل من الان نمیشه بزار بعدا باشه قشنگم؟
*نااااا من الان موقامم
×ای قربون اون شیرین بازیات بشم دخمل قشنگم بدو بدو لباستو عوض کن تا باهم بریم خانومم توهم میای..؟
+اگه شما میرین منم میام عزیزم :)
*اخجونننننن میلیم بستنی شیری بخریمممم🥹
(چند مین بعد)
×من میرم ماشینو روشن کنم
+باشه الان ماهم میایم
×باشه زود فقط
+چشم الان میایم
×(لبخند)
*مامان من رفتم پائین
+از پله ها نیوفتی ا/ت
*چشممممم
+خوبه که من آنقدر خانواده ی خوبی دارم(خنده ی ریز)
(هنگام سوار شدن و رفتن بیرون)
×خوب کمربنداتونو ببندین
*من کمربندمو نمیبندم نمیخوام ببندم
+عه
×خوب باشه ماهم نمیبندیم
+×*😄
×بریم
*+بریم
(بعد از چند دقیقه رانندگی کردن)
(یچی بگم بهتون که این جایی که بستنی شیری میخرن یکم دوره😔😁)
×ویژژ ویژژژ(درحال زنگ خوردن تلفن)
×علو ..آها.بله..خوب.اها
+عزیزم بزن کنار حرف بزن
×(آروم گفت الان قطع میکنه)
*بابایی ماشین داره میاد سمتموننن
*+(جیغغغغغغغغ)
و خاموشی...
///////////////////=/////////////////////////////////////
(بازگشت به زمان حال)
چرا چرا اونروز این اتفاق افتاد(گریه)
یکدفعه یکی اومد داخل
یونگی بود
گفت هی بانو بیا غدا بخور
ها باشه الان میام
بلند شدم و از اتاق رفتم پائین باهاش
عجب میزی بود پر از غذا
وایی که چقد گشنه بودم
ولی اشتهام داشت کور میشد
از یونگی پرسیدم تهیونگ کی میاد..؟
گفت:میاد زود میاد
یکم آروم گفتم کاشکی زودتر بیاد
یه نیشخند سرد زد
نشستیم و غدا خوردیم
جونگکوک اومد بالا سر یونگی و یونگی بی اهمیت غذاشو میخورد
گفت که اینطور شما مواظب بانو ا/ت هستی..؟
جالبه هی خانوم ا/ت این پسر بدتر از هر لاشی دیگه ایه
حواست باشه
من داشتم میترسیدم نگام رفت رو یونگی یونگی بهم نگا کرد و بلند شد و گفت جونگکوکا مگه تهیونگ نگفت که بری..؟
جونگکوک گفت چرا گفت
یونگی در پاسخ گفت:خوب داری میری درو ببند باشه (درحال درست کردن یقه ی کت جونگکوک)
جونگکوک عصبانی دستشو کبوند رو میز و با عصبانیت رفت و درو محکم پشت سرش بست
خندیدم خیلی آروم
یونگی بهم نگا کرد و گفت دیدیش چقدر پَست بود..؟😁
گفتم اوهوم
که نشست رو میز تفنگش رو در آورد و گذاشت رو میز بهش نگا کردم و یه لرزه ای رو بدنم اتفاق افتاد
یونگی لبخند ریزی زد و گفت توش خالیه خیلی باید احمق باشم که تورو بکشم که جنازه بیوفته توی رودخونه اونم به دست تهیونگ
خوب غذاتو بخر
گفتم باشه همراه با خنده
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^////////////////^^^^^^^^^^^^^^^^
شرایط لایک ۲۰
فالو تا ۵۰
انجام بدین تا پارت بعدی بزارم
۵.۷k
۰۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.