مثل یک استکان تب کرده

مثل یک استکان تب کرده
استکان
استکان
به جانم ریخت
جان به لب شد
تمام خاطره ام
استکان
استکان
دهانم ریخت .
.
عشق
پیداشد و دلم را
برد
شعر
دنیای بهتری آورد
باد با خود کبوتری آورد
درد مفهوم دیگری آورد
چهره ی ماه تو نمایان شد
لحظه ای بعد
آسمانم ریخت .
.
کافه ات را
چرا نمی نوشی؟
کافه چی!
کافه ات
چرا تلخ است؟ (کافه چی
کافه را نفهمیده)
کافه
در چشم استکانم ریخت .
.
صندلی را
کنار میز
گذاشت
کافه چی کافه را مرتب کرد
صندلی
از کنار میز گذشت
استکان
پشت استکان تب کرد
کافه چی
پشت پا به دنیا زد
در دل استکان
جهانم ریخت .
.
عقربه
عقربه
(عقب رفتم)
ساعت دیدن تو سیرم کرد
ثانیه
ثانیه (جلو رفتی)
ناگهان بی زمان
زمانم .
.
استکان
کافه را نمی خواهد
کافه هم
کافه چی نمی خواهد
کافه چی
هر دو را نمی خواهد
آخرش کافه را فروخت و رفت
دیدگاه ها (۰)

تو کافر دل نمیبندی ، نقاب زلف و میترسم ،که محرابم بگرداند خم...

با صدایی ناتوان تر زان که بیرون آید از سینه راویان قصه های ...

دلتنگی همان داستان دنباله داری ستکه من در پاورقی اش دنبالِ خ...

**بیکران پیداست**

سناریو؛دو پارتی باجیویو نویسنده؛ ات دو ساله که با باجی تو را...

عشق اغیشته به خون )پارت ۱۳۷مین جی : فقد دو سالم .. دو سال .....

### فصل اول | پارت سومنویسنده: Ghazal ماشین لندکروز مشکی با...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط