"soled"
"soled"
پارت ۲۰
مینهو : به به ببین کی اینجاس....
هر دوتو برگشتیم سمت صدا و
ا.ت با دیدن مینهو تمام اون اتفاق های بد و عذاب آور که براش اتفاق افتاده بود تو ذهنش مرور شد و ترس وحشتناکی به سراغش اومد و بدنش لرزید
جیمین که میدونست این اتفاق طبیعیه و فقط باید خیلی نُرمال رفتار کنه(که نقشش بگیره) خیلی پوکر فیس ا.ت پشت خودش قایم کرد و گفت : مینهو...خیلی وقت بود ندیده بودمت(ایشالا صد سال سیا نبینمشش)(خیلی پوکر فیس گفت)
مینهو : اوهوم ، اون دوست دخترته؟!
جیمین هیچی نگفت
مینهو : برید ، برید الان قسمتای اصلی جشن شروع میشه و اون اتاق رو ترک کرد...
تو خیلی ترسیده بودی نمیتونستی اون افکار منفی رو از سرت بیرون کنی ، حالت بد شده بود و دستات رو رو سرت گذاشته بودی و کنج دیوار کز کرده بودی و میلرزیدی
ویو جیمین :
مرتیکه عوضی...بالاخره رفت ... خب ا.ت بیا بریم
ا.ت؟!...
دیدم کنج دیوار عین ی گنجشک کوچولو بی پناه تو خودش جمع شده و میلزره
ویو راوی :.
دوید سمت ا.ت رو در یک حرکت بغلش کرد یا باید بگم در یک حرکت آرامش رو بهش هدیه داد 🥺✨
همینجوری که سرت رو نوازش میکرد تو ی دفعه شروع کردی به گریه کردن
ا.ت : هق...هق..جیمین...اگر...اگر دوباره میخواست..هق..هق منو اذیت کنه...چی!😭😭😭
جیمین با ی حالت جدی گفت
هیچ کس حق ندارد به دختر کوچولوی من دست درازی کنه من همیشه کنارتم ا.ت نباید احساس بدی داشته باشی تا من پیشتم🖤
لباستو مرتب کرد و به کمکش از رو زمین بلند شدی و رفتیم سمت در دوباره سمت مهمونا که با اشاره ی یکی از بادیگارد های جیمین...
ویو ا.ت :
همینجوری داشتیم میرفتیم سمت سالن اصلی که یک دفعه جیمین جهتشو به سمت در خروجی به سرعت تغییر داد...
برای ی لحظه نفهمیدم چه اتفاقی داره میوفته ولی بعدش ازش پرسیدم
ا.ت : جیمین سالن اصلی اون طرفها !
جیمین : برگشت سمتم و بهم گفت الان قرارع دزدیده بشیم پس کنارم بمون که باهم بدزدنمون
و دستمو محکم گرفت و با سرعت به سمت ماشین میرفت و منو ما خودش میبرد...
پارت ۲۰
مینهو : به به ببین کی اینجاس....
هر دوتو برگشتیم سمت صدا و
ا.ت با دیدن مینهو تمام اون اتفاق های بد و عذاب آور که براش اتفاق افتاده بود تو ذهنش مرور شد و ترس وحشتناکی به سراغش اومد و بدنش لرزید
جیمین که میدونست این اتفاق طبیعیه و فقط باید خیلی نُرمال رفتار کنه(که نقشش بگیره) خیلی پوکر فیس ا.ت پشت خودش قایم کرد و گفت : مینهو...خیلی وقت بود ندیده بودمت(ایشالا صد سال سیا نبینمشش)(خیلی پوکر فیس گفت)
مینهو : اوهوم ، اون دوست دخترته؟!
جیمین هیچی نگفت
مینهو : برید ، برید الان قسمتای اصلی جشن شروع میشه و اون اتاق رو ترک کرد...
تو خیلی ترسیده بودی نمیتونستی اون افکار منفی رو از سرت بیرون کنی ، حالت بد شده بود و دستات رو رو سرت گذاشته بودی و کنج دیوار کز کرده بودی و میلرزیدی
ویو جیمین :
مرتیکه عوضی...بالاخره رفت ... خب ا.ت بیا بریم
ا.ت؟!...
دیدم کنج دیوار عین ی گنجشک کوچولو بی پناه تو خودش جمع شده و میلزره
ویو راوی :.
دوید سمت ا.ت رو در یک حرکت بغلش کرد یا باید بگم در یک حرکت آرامش رو بهش هدیه داد 🥺✨
همینجوری که سرت رو نوازش میکرد تو ی دفعه شروع کردی به گریه کردن
ا.ت : هق...هق..جیمین...اگر...اگر دوباره میخواست..هق..هق منو اذیت کنه...چی!😭😭😭
جیمین با ی حالت جدی گفت
هیچ کس حق ندارد به دختر کوچولوی من دست درازی کنه من همیشه کنارتم ا.ت نباید احساس بدی داشته باشی تا من پیشتم🖤
لباستو مرتب کرد و به کمکش از رو زمین بلند شدی و رفتیم سمت در دوباره سمت مهمونا که با اشاره ی یکی از بادیگارد های جیمین...
ویو ا.ت :
همینجوری داشتیم میرفتیم سمت سالن اصلی که یک دفعه جیمین جهتشو به سمت در خروجی به سرعت تغییر داد...
برای ی لحظه نفهمیدم چه اتفاقی داره میوفته ولی بعدش ازش پرسیدم
ا.ت : جیمین سالن اصلی اون طرفها !
جیمین : برگشت سمتم و بهم گفت الان قرارع دزدیده بشیم پس کنارم بمون که باهم بدزدنمون
و دستمو محکم گرفت و با سرعت به سمت ماشین میرفت و منو ما خودش میبرد...
۹۵۵
۱۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.