نامه هایی که خواننده ندارند

نامه هایی که خواننده ندارند

این روزها مچاله شده ام ،
تا خورده ام،
نه شبیه کاغذی بی خط که گرفتار باد و طوفان شده باشد،
شبیه نقاشی تا خورده ای که رنگ هایش روی هم آوار شده باشد ،
گرفتار خودم شده ام!
دست و پا می زنم در تنم!
شنا هم که نمی دانم ،با هر دست و پا زدنی بیشتر فرو می روم، در مرداب خودم...
و دیگر هیچ دستی مرا از من بیرون نخواهد کشید!
آشنا و غریبه راه خانه ام را گم کرده اند،
کسی حال دست هایم را نمی پرسد، هیچ پیامی نیست، و همه ی کسانی که روزگاری لبخند هایم را به لب هاشان می چسباندم، هوایِ نداشتنم را کردند!
حالا بوم نقاشی تنهایی هستم که مرا از بس تا کرده اند... دیگر نه روشنم ... نه شفاف... فقط ترکیب غم انگیزی از رنگ هایی هستم که هرگز نمی بایست کنار هم می نشستند...

#روشنک_آرامش
دیدگاه ها (۴)

به من بگو، بگو،چگونه بشنوم صدای ریزش هزار برگ را ز شاخه ها؟ب...

نمیخواهم بدانمزاد روزت رازادگاهت راکودکیهایتو نورسیدگیت راکه...

‌از هجوم روشنایی شیشه های درتکان می خوردصبح شد آفتاب آمدچای ...

‌ﻫﯿﭻ ﺑﯿﺸﻪ ﺍﯼ ﺑﯽ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻧﯿﺴﺖﺍﺯ ﻫﻢ ﺁﻏﻮﺷﯽ ﺑﺎ ﺑﺎﺩﻫﺎﻭ ﻫﯿﭻ ﺟﻨﮕﻠﯽ ﻋﺎ...

𝐃𝐀𝐑𝐈𝐔𝐒𝐇 𝐄𝐆𝐇𝐁𝐀𝐋𝐈 🤍👑پس چه هنگام نجاتم میدهی؟ من مدت هاست ایستا...

چپتر ۱ _ دختر یتیمعصر بود. سایه دیوار های بلند و ترک خورده ی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط