خانزاده پارت

#خان_زاده #پارت132

نزدیکم شد و به جای رفتن در اتاق و بست و گفت
_باید باهات حرف بزنم.
نفسم و فوت کردم و به سمت کمدم رفتم.
لباس بلند دکمه دارم و پوشیدم و خواستم شال سرم کنم که گفت
_از منی که فتحت کردم خودتو می پوشونی و اجازه میدی اون مرتیکه دستتو بگیره و زل بزنه به لبت؟
شال و روی سرم انداختم. به سمتش برگشتم و گفتم
_به تو چه؟
عصبی گفت
_انقدر اینو نگو به من.
جلو رفتم و گفتم
_دروغه؟چی کارمی؟چه صنمی بام داری؟کی هستی که بهم میگی امر و نهی میکنی؟
جلو اومد و گفت
_کس و کارتم.
پوزخندی زدم و گفتم
_اون امضای پای طلاق یعنی تو دیگه هیچ نسبتی باهام نداری. برو بیرون اهورا. فردا هم دست زن تو و فامیلاتو بگیر و از اینجا ببر.من موظف نیستم جور اشتباهات تو رو بکشم.
بی اعتنا به حرفم گفت
_ازش فاصله بگیر آیلین.
_از کی؟
_از سامان...
اخم کردم و خواستم حرفی بزنم که نذاشت
_باز مزخرف نباف که ربطی به من نداره.
سر تکون دادم و گفتم
_باشه.بهش میگم شوهر سابقم که از قضا شوهر خواهر الانته بهم گفته دیگه نبینمت.
کلافه دستی لای موهاش برد که با جدیت گفتم
_برو بیرون از اتاق.اگه میخوای تو این خونه بمونی اتاق زنت اون یکی اتاقه نه این جا.
نگاهم کرد و برای لحظه ای پشیمونی رو توی چشاش دیدم.
عقب گرد کرد. در اتاق و باز کرد و رفت بیرون.
بی رمق به سمت تخت رفتم و نشستم.. سرمو بین دستام گرفتم و اشکم سر خورد پایین. هر چه قدر هم جلوش خودم و محکم نشون بدم باز میدونم که قلبم جلوش ضعیفه.


🍁 🍁 🍁
دیدگاه ها (۲۲)

#خان_زاده #پارت133مقنعه مو جلوی آینه صاف کردم و بعد از برد...

#خان_زاده #پارت1۳۴فقط به خاطر حضور مادرش چیزی نگفتم.در واحد ...

#خان_زاده #پارت131اهورا بود...حس کردم قلبم از کار افتاد.لعن...

#خان_زاده #پارت130سامان بی خیال خندید و گفت_خوب مامان دختر ...

فیک شاهزاده من

پارت شانزدهم رسیدیم اونیکس:ماری نمیخوای توضیح بدی؟چه توضیحی ...

پارت ۱۰+ببین باید حرف بزنیم اینجور نمیشه-گفتم برو تو اتاق (د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط