خرگوش عمارت
#خرگوش_عمارت
#پارت_۲۰
با دیدن ایزول سریع بغلش کردم...
_دلم برات تنگ شده بود
ایزول:من بیشتر..
*از بغل هم اومدیم بیرون*
ایزول:دیگه رفتی پشت سرتم نگا نکردیا..
_اینطور نیست..وقت کافی نداشتم.
ایزول:دروغگو(با لبخند)
لبخندی زدم و رو به سئونگ گفتم
_سلام خیلی خوش اومدین
سئونگ:سلام ممنون شماهم
ایزول:چی؟
*همگی خندیدیم*
خودشم نقهمید چی گفت،بعد که یکم ویندوزش بالا اومد گفت
سئونگ:آ منظورم اینکه امیدوارم بهتون خوش بگذره.
_اوم
خندمو جمع کردم و رو به تهیونگ گفتم
_سلام*تعظیم*
خیلی خوش اومدین،امیدوارم که بهتون خوش بگذره
تهیونگ:آ...خیلی ممنون،حالت خوبه؟
_بله ممنون...شما خوبین؟...
اوم... خوبم
کوک: داداش معشوقه نداری؟
نگاهم رو از تهیونگ دادم به کوک!؛ پام رو گذاشتم رو پاشنه کفشش
کوک: چیشده؟
_ش..
تا بخوام حرفم رو کامل کنم تهیونگ جوابداد
تهیونگ: نه... دراینده هم فکر نکنم خبری باشه..
نفس عمیقی کشید و گفت
تهیونگ: کاریکه داهیون باهام کرد از زخم کاری هم بدتر بود.. حتی میشه گفت بالاتر از اون.
دستشو کرد تو جیبش و نگاهش رو به جای نامعلوم انداخت!کوک لا عذاب وجدان بهش خیره شد و گفت
کوک:. معذرت میخام که یادت انداختم..
تهیونگ: اشکال نداره...
چند قدمی رفت عقب
ته: من همینجا تو تراسم.
اینو گفت و میز رو ترک کرد
تو همین موقع صدایی اومد...
#پارت_۲۰
با دیدن ایزول سریع بغلش کردم...
_دلم برات تنگ شده بود
ایزول:من بیشتر..
*از بغل هم اومدیم بیرون*
ایزول:دیگه رفتی پشت سرتم نگا نکردیا..
_اینطور نیست..وقت کافی نداشتم.
ایزول:دروغگو(با لبخند)
لبخندی زدم و رو به سئونگ گفتم
_سلام خیلی خوش اومدین
سئونگ:سلام ممنون شماهم
ایزول:چی؟
*همگی خندیدیم*
خودشم نقهمید چی گفت،بعد که یکم ویندوزش بالا اومد گفت
سئونگ:آ منظورم اینکه امیدوارم بهتون خوش بگذره.
_اوم
خندمو جمع کردم و رو به تهیونگ گفتم
_سلام*تعظیم*
خیلی خوش اومدین،امیدوارم که بهتون خوش بگذره
تهیونگ:آ...خیلی ممنون،حالت خوبه؟
_بله ممنون...شما خوبین؟...
اوم... خوبم
کوک: داداش معشوقه نداری؟
نگاهم رو از تهیونگ دادم به کوک!؛ پام رو گذاشتم رو پاشنه کفشش
کوک: چیشده؟
_ش..
تا بخوام حرفم رو کامل کنم تهیونگ جوابداد
تهیونگ: نه... دراینده هم فکر نکنم خبری باشه..
نفس عمیقی کشید و گفت
تهیونگ: کاریکه داهیون باهام کرد از زخم کاری هم بدتر بود.. حتی میشه گفت بالاتر از اون.
دستشو کرد تو جیبش و نگاهش رو به جای نامعلوم انداخت!کوک لا عذاب وجدان بهش خیره شد و گفت
کوک:. معذرت میخام که یادت انداختم..
تهیونگ: اشکال نداره...
چند قدمی رفت عقب
ته: من همینجا تو تراسم.
اینو گفت و میز رو ترک کرد
تو همین موقع صدایی اومد...
۹.۳k
۳۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.