جمعه ها شعر من انگار تو را می خواند

جمعه ها شعرِ من انگار تو را می خواند
قلم و کاغذ و خودکار تو را می خواند

چشم، با اینکه شده خیره به راهت اما
پلک، تا می زند هر بار تو را می خواند

جمعه ها حس عجیبی ست میان من و دل
دل آواره به تکرار تو را می خواند

هر زمان رفت دلم در پی زیبایی و زَر
چشم چون می کند انکار تو را می خواند

هر زمان از غم تو تکیه به دیوار زدم
باز دیدم در و دیوار تو را می خواند
باز هم جمعه و صد حرف به دل مانده و من
شعر با حالت اقرار تو را می خواند
دیدگاه ها (۱)

ای کاش که این سوخته دل حوصلـه می کرداز سوزِ جدایــیِ تـــو ک...

. نگاهت میکنم اما نگاهم از تو میترسد دل شیدای مست و بی پن...

دلِ من بند تو بود و دل تو بند چه کس ؟بند لبخند تو بودوتو به ...

در دل تنهای باران ، من صدایت می کنمبر عبور دیدگانت ، جان فدا...

دلم هوای توکرده.......

در عمق رویا روزها ، با یاد تو سر کرده امدر راه تو دردانه گل ...

صبر کن عشق تو تفسیر شود بعد برو یا دل از ماندن تو سیر شود بع...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط