𝒰𝓃𝓀𝓃𝑜𝓌𝓃 𝒹𝑒𝓈𝓉𝒾𝓃𝒶𝓉𝒾𝑜𝓃
𝐏𝐚𝐫𝐭:⁸⁴
+″ تقریبا یه روز گذشته..نکنه بلایی سر جونگ کوک اومده باشه ؟ وایییی این چه فکر مسخره اییه..یورامم اون بچه زیادی کوچیکه اگه بهش غذا ندن چی ؟ وای بچم...توی افمار خودم بودم که متوجه حضور جانگ شیک شدم″
جانگ شیک:ا.ت...اوه ببخشید ملکه(نیشخند) یه خبر خوب دارم یه خبر بد دوست داری کدوم رو بشنوی؟
+.....
جانگ شیک: پس اول خبر بد رو میگم.... سلطنتتون داره سقوط میکنه!!!!(خنده بلند بلند)
+چی!؟(اروم،بغض)
جانگ شیک:و حالا خبر خوب! همسر عزیزت به جمع ما پیوست!!الان میارنش پیشت(خنده بلند)
+جانگ...شیک..ببین بیا به توافق برسیم..چی میخوای؟
جانگ شیک:من؟چیز زیادی نمیخوام...میخوام جونگ کوک زجر بکشه...سلطنت رو میخوام ....تو رو میخوام
+جانگ شیک (داد) ببین تو واقعا روانیی
جانگ شیک:بیاریدش
-ولم کن....نمیدونی من کیم؟ عوض*ی
....
-ا.ت!...
+جونگ کوک...چرا اومدی!
جانگ شیک: هه شاه و ملکه ایی که عاشق همن! قشنگ نیست ؟ اها.. چون اکثرا شاه و ملکه هارو مردم انتخاب میکنن عاشق هم نیستن...اما شما فرق دارین!(نیشخند)
-دهن کثیفتو ببند!(عصبی،عربده)
جانگ شیک:(نگاهی به ا.ت انداخت و روشو برگردوند)فکر کنم بهتره از هم جداتون کنم؟اینطور نیست ملکه ا.ت؟یا نه!!!! بهتره بگم پسر کوچولو تون رو هم بیاریم باهم بمیرید!
+اسم بچه ی منو به زبونت نیار(گریه...بی حال)
-جانگ شیک! ولمون کن
جانگ شیک:نچ..حالا حالا ها اینجایید ....اینارو بهم ببندید تا بدونن پادشاه واقعی کیه(نیشخند)