همسر اجباری ۲۶۶
#همسر_اجباری #۲۶۶
به چه مناسبت.
-به مناسبت اولین خریدم با عشقم دیگه...
-مرسی آریا..
دوست داشتم سر به سرش بزارم واسه خاطر همین گفتم.
-بخاطر شرایط مالی رو به افت بنده شما باید این دفعه رو با پول خودتون خرید بفرمایید. تغییر قیافش خیلی واضح
بود ابرو و چشمش یهویی تغییر حالت داد ..خخخخ.
یکم مونده بود به بازار نزدیک بشیم که آنا دستشو برد تو کیفش و کیف پولشو در آورد و یه خورده پول که همه
شون تراول بودن و یه کارت در آورد. یا خدا این جدی گرفته!
چیزی نگفتم اونم سعی داشت این حرکتشو از چشمم پنهون کنه...
-آنا رفتیم پایین ازمن جدا نمیشی...
-وا آریا مگه میخوایم چکار کنیم که از هم جدا نشیم .
-محض اطالعتون گفتم شیرین خانوم
-من آنام .... شیرین ...شیرین نکن فکر میکنم با پریا میپری.
-جان من ینی تو نمیدونی... پریا دیگه قدیمی شده جدیدا با فرشته ها میپرم...
این حرفم همزمان شد با نیشگونی که آنا از بازوم گرفت و آخم در اومد.
-تو نصبتی با عقرب نداری ؟
-چرا من ورژن جدید عقربم.
کار دست خودت دادی عقرب خانم امشب به حسابت میرسم....
با ترس نگاهم کردو از ماشین پرید بیرون خندیدمو رفتم پایین...
از اینکه رو من غیرت داشت خیلی خوشحال بودم اینا همه مرحمی بود رو دلم که فکر میکردم آنا بهش بی حسه
...امروزاعصابم بهم ریخت از دست هامون پست فطرت...
از غیرتش دلم قنج رفت دوست داشتنی ترین موجود روی زمین میشه واسم وقتی حس میکنم اونم دوستم داره...
میخواستم دستشو بگیرم اما خواستم ببینم اون چه عکس العملی از این که دستشو نمیگیرم نشون میده. یکم که
گذشت. بی خیال بود انگار اون منتظر من بود ... دستشو قاپیدمو . و چیزی نگفتم. یه فشار آروم به دستش
دادم دوش به دوش هم راه میرفتیمو مغازه ها رو نگاه میکردیم ...
آنا دستشو از دستم بیرون آورد و دور بازوم حلقه کرد.
ای جونم ...
- ببین چه مییییییکنه آنا رفیع.
با لحن من خندش گرفتو سرشو انداخت پایین.
یکم که گذشت حس کردم آنا دستشو کرد تو جیبمو زودی در اورد.این دیگه چه حرکتی بود.واسه اینکه ضایع
نشه بعد چند دقیقه دستمو تو جیبم کردم حدسم درست بود پول و کارتشو گذاشته بود تو جیبم من فقط با آنا
شوخی کردم ولی این حرکتش چنان به دلم نشست که انگار کل دنیارو به نامم زدو ریخت تو جیبم همین برای دلم
کافی بود که بیشتر از قبل دیوونه وار به سینه ام بزنه دیگه مطمئن بودم که آنا هیچ چیزی رو نه ازم دریغ میکنه نه
ازم پنهون ...خدایا شکرت این جواب و پاداش کدوم کارم بود که آنا روبهم دادی. ...
از چند جا خرید کردیم و کلی لباس گرفتیم البته یه چیزایی یادم رفته بود..
یکم که چرخیدیم چشمم افتاد به یه فروشگاه بزرگ لباس های خواب چه مردونه چه زنونه.
آنای بیچاره داشت جای دیگه ای رو دید میزد نزدیک بود با مخ بخوره زمین.
به چه مناسبت.
-به مناسبت اولین خریدم با عشقم دیگه...
-مرسی آریا..
دوست داشتم سر به سرش بزارم واسه خاطر همین گفتم.
-بخاطر شرایط مالی رو به افت بنده شما باید این دفعه رو با پول خودتون خرید بفرمایید. تغییر قیافش خیلی واضح
بود ابرو و چشمش یهویی تغییر حالت داد ..خخخخ.
یکم مونده بود به بازار نزدیک بشیم که آنا دستشو برد تو کیفش و کیف پولشو در آورد و یه خورده پول که همه
شون تراول بودن و یه کارت در آورد. یا خدا این جدی گرفته!
چیزی نگفتم اونم سعی داشت این حرکتشو از چشمم پنهون کنه...
-آنا رفتیم پایین ازمن جدا نمیشی...
-وا آریا مگه میخوایم چکار کنیم که از هم جدا نشیم .
-محض اطالعتون گفتم شیرین خانوم
-من آنام .... شیرین ...شیرین نکن فکر میکنم با پریا میپری.
-جان من ینی تو نمیدونی... پریا دیگه قدیمی شده جدیدا با فرشته ها میپرم...
این حرفم همزمان شد با نیشگونی که آنا از بازوم گرفت و آخم در اومد.
-تو نصبتی با عقرب نداری ؟
-چرا من ورژن جدید عقربم.
کار دست خودت دادی عقرب خانم امشب به حسابت میرسم....
با ترس نگاهم کردو از ماشین پرید بیرون خندیدمو رفتم پایین...
از اینکه رو من غیرت داشت خیلی خوشحال بودم اینا همه مرحمی بود رو دلم که فکر میکردم آنا بهش بی حسه
...امروزاعصابم بهم ریخت از دست هامون پست فطرت...
از غیرتش دلم قنج رفت دوست داشتنی ترین موجود روی زمین میشه واسم وقتی حس میکنم اونم دوستم داره...
میخواستم دستشو بگیرم اما خواستم ببینم اون چه عکس العملی از این که دستشو نمیگیرم نشون میده. یکم که
گذشت. بی خیال بود انگار اون منتظر من بود ... دستشو قاپیدمو . و چیزی نگفتم. یه فشار آروم به دستش
دادم دوش به دوش هم راه میرفتیمو مغازه ها رو نگاه میکردیم ...
آنا دستشو از دستم بیرون آورد و دور بازوم حلقه کرد.
ای جونم ...
- ببین چه مییییییکنه آنا رفیع.
با لحن من خندش گرفتو سرشو انداخت پایین.
یکم که گذشت حس کردم آنا دستشو کرد تو جیبمو زودی در اورد.این دیگه چه حرکتی بود.واسه اینکه ضایع
نشه بعد چند دقیقه دستمو تو جیبم کردم حدسم درست بود پول و کارتشو گذاشته بود تو جیبم من فقط با آنا
شوخی کردم ولی این حرکتش چنان به دلم نشست که انگار کل دنیارو به نامم زدو ریخت تو جیبم همین برای دلم
کافی بود که بیشتر از قبل دیوونه وار به سینه ام بزنه دیگه مطمئن بودم که آنا هیچ چیزی رو نه ازم دریغ میکنه نه
ازم پنهون ...خدایا شکرت این جواب و پاداش کدوم کارم بود که آنا روبهم دادی. ...
از چند جا خرید کردیم و کلی لباس گرفتیم البته یه چیزایی یادم رفته بود..
یکم که چرخیدیم چشمم افتاد به یه فروشگاه بزرگ لباس های خواب چه مردونه چه زنونه.
آنای بیچاره داشت جای دیگه ای رو دید میزد نزدیک بود با مخ بخوره زمین.
۷.۳k
۲۴ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.