bitter and sweet ☕️ 🍯
bitter and sweet ☕️ 🍯
part 26
صبح*
ات ویو
با صدای کوبیده شدن در بیدار شدم
خاستم بگم مامان تویی که متوجه جونگکوک و تن ل*تمون شدم..
ات : نه بابا دارم خواب میبینم مطمئنم دیشب تب داشتیم یا گرم بوده
ولی نه..
وای خداااا.. امیدوارم اون چیزز نباشه نه نه
ات: وایسا اون زیرارو یه نگاهی کنم
ات پتو رو بالا برد و سرشو به داخل پتو برد و قشنگ همه چی براش افتاد ..آروم دستشو روی ملافه کشید و خون رو روی دستش حس کرد
خواست بلند شه که دست جونگکوک مانعش شد با اینکه خوابیده بود اما دست و بازوی سنگینی داشت و قدرت مچ ظریف ات توانایی بلند کردنش رو نداشت
ات چشماش خیلی سنگین شده بود و ناگهان خوابش برد
نیم ساعت بعد صدای کوبیدن در اتاق دوباره به صدا در اومد اما این بار جونگکوک بلند شد
حوله خوابشو پوشید و قفل درو باز کرد
جونگکوک: ما مامان؟
مامان: دو ساعته در میزنم چرا این قفل لعنتی رو باز نمیکنیی
جونگکوک: خسته بودم
م ج : اون کیه؟
جونگکوک: کی کیه کسی نیست که
م ج: اون ات نیستتت؟؟
جونگکوک: چرا خودشه
م ج: اتت
جونگکوک: ششش لطفا بیدارش نکن خستس
مامانشو به بیرون هدایت کرد
م ج: باشه باشه حق داره خسته باشه تا دم صبح بیدار بوده..
جونگکوک: ماماانن!!
مامان: باشه بابا من رفتم فعلا
جونگکوک: خدافظ
جونگکوک در اتاقو بست و رفتم پیش ات
بوسه ای روی پیشونی ات گذاشت
ات کم کم چشاشو باز کرد و متوجه حضور جونگکوک کنارش شد
ات ویو
از خجالت آب شدم تو زمین
و پتو رو کشیدم رو سرم و تو خودم جمع شدم
جونگکوک که محو این خجالت های شیرین ات شده بود با دو تا دستش ات رو با پتوای که رو سرش بود بلند
ات سریع سرشو بیرون آورد و شروع کرد غرر و جیغ و تقلا
جونگکوک پرتش کرد تو وان ..
آب گرم رو باز کرد و به ات گفت حموم کنه
خودشم اون یکی حموم کرد و سریع اومد
ات ویو
حمومش تموم ولی توی حمومه*
حوله رو پوشیدم و جلوی آینه (داخل حموم)
وایسادم
وایییی(تمام صحنات دیشب یادش میاد)
ات: وای وایی بسه
اومدم بیرون که دیدم جونگکوک نشسته رو تخت
سریع با دو دوباره رفتم تو اتاق
که جونگکوک اومد در حموم
جونگکوک: ات چیزی شده؟
ات: آم نه فقط لباس ندارم
جونگکوک: خب بیا تا بهت بدم
ات: نه نمیخام..میخام همین جا عوض کنم
جونگکوک: باشه الان میگم برات بیارن پس میرم بیرون تا تو عوض کنی
ات: نه نرو
اینطوری احساس گناه میکردم که بیرونش کنم الان حس میکنه که باهاش راحت نیستم و دوسش ندارم...فهمیدم ناراحت شده بود
جونگکوک: چطور نرم؟ میرم تو عوض کن بیا پایین
در حموم رو باز کردم
جونگکوک هم تا ات اومد روشو اونوری کرد
قشنگ معلوم بود خیلی دلخور بود
تصمیم گرفتم از دلش در بیارم
راوی
از پشت بغلش کردم و سرمو رو پشتش گذاشتم
بعد رفتم جلوش و از جلو بغلش کردم
سرمو روی سینش گذاشتم
ادامش جا نشد :(
part 26
صبح*
ات ویو
با صدای کوبیده شدن در بیدار شدم
خاستم بگم مامان تویی که متوجه جونگکوک و تن ل*تمون شدم..
ات : نه بابا دارم خواب میبینم مطمئنم دیشب تب داشتیم یا گرم بوده
ولی نه..
وای خداااا.. امیدوارم اون چیزز نباشه نه نه
ات: وایسا اون زیرارو یه نگاهی کنم
ات پتو رو بالا برد و سرشو به داخل پتو برد و قشنگ همه چی براش افتاد ..آروم دستشو روی ملافه کشید و خون رو روی دستش حس کرد
خواست بلند شه که دست جونگکوک مانعش شد با اینکه خوابیده بود اما دست و بازوی سنگینی داشت و قدرت مچ ظریف ات توانایی بلند کردنش رو نداشت
ات چشماش خیلی سنگین شده بود و ناگهان خوابش برد
نیم ساعت بعد صدای کوبیدن در اتاق دوباره به صدا در اومد اما این بار جونگکوک بلند شد
حوله خوابشو پوشید و قفل درو باز کرد
جونگکوک: ما مامان؟
مامان: دو ساعته در میزنم چرا این قفل لعنتی رو باز نمیکنیی
جونگکوک: خسته بودم
م ج : اون کیه؟
جونگکوک: کی کیه کسی نیست که
م ج: اون ات نیستتت؟؟
جونگکوک: چرا خودشه
م ج: اتت
جونگکوک: ششش لطفا بیدارش نکن خستس
مامانشو به بیرون هدایت کرد
م ج: باشه باشه حق داره خسته باشه تا دم صبح بیدار بوده..
جونگکوک: ماماانن!!
مامان: باشه بابا من رفتم فعلا
جونگکوک: خدافظ
جونگکوک در اتاقو بست و رفتم پیش ات
بوسه ای روی پیشونی ات گذاشت
ات کم کم چشاشو باز کرد و متوجه حضور جونگکوک کنارش شد
ات ویو
از خجالت آب شدم تو زمین
و پتو رو کشیدم رو سرم و تو خودم جمع شدم
جونگکوک که محو این خجالت های شیرین ات شده بود با دو تا دستش ات رو با پتوای که رو سرش بود بلند
ات سریع سرشو بیرون آورد و شروع کرد غرر و جیغ و تقلا
جونگکوک پرتش کرد تو وان ..
آب گرم رو باز کرد و به ات گفت حموم کنه
خودشم اون یکی حموم کرد و سریع اومد
ات ویو
حمومش تموم ولی توی حمومه*
حوله رو پوشیدم و جلوی آینه (داخل حموم)
وایسادم
وایییی(تمام صحنات دیشب یادش میاد)
ات: وای وایی بسه
اومدم بیرون که دیدم جونگکوک نشسته رو تخت
سریع با دو دوباره رفتم تو اتاق
که جونگکوک اومد در حموم
جونگکوک: ات چیزی شده؟
ات: آم نه فقط لباس ندارم
جونگکوک: خب بیا تا بهت بدم
ات: نه نمیخام..میخام همین جا عوض کنم
جونگکوک: باشه الان میگم برات بیارن پس میرم بیرون تا تو عوض کنی
ات: نه نرو
اینطوری احساس گناه میکردم که بیرونش کنم الان حس میکنه که باهاش راحت نیستم و دوسش ندارم...فهمیدم ناراحت شده بود
جونگکوک: چطور نرم؟ میرم تو عوض کن بیا پایین
در حموم رو باز کردم
جونگکوک هم تا ات اومد روشو اونوری کرد
قشنگ معلوم بود خیلی دلخور بود
تصمیم گرفتم از دلش در بیارم
راوی
از پشت بغلش کردم و سرمو رو پشتش گذاشتم
بعد رفتم جلوش و از جلو بغلش کردم
سرمو روی سینش گذاشتم
ادامش جا نشد :(
۸.۵k
۲۹ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.