bitter and sweet ☕️ 🍯
bitter and sweet ☕️ 🍯
part 25
بورا ویو
زنگ زدم ب جونگکوک که در عرض ۵ دقیقه خودشو رسوند
تصمیم گرفتم تنهاشون بزارم پس از جونگکوک خدافظی کردم و یواشکی همون موقع که ات در حال چرت و پرت گفتن پای تلوزیون بود من در رفتم
درو بستم و رفتم خونم
راوی:
جونگکوک آروم وارد خونه شد و با صدای ات سرجاش وایساد
ات: وایییی چرا انقدر فکر میکنم؟؟ عایی گلای من کجاییننن
جونگکوک: گلات کین؟
ات؛ یا خدا 🫨...تو کی ..کی؟...تو کی اومد..
ات سرش گیج رفت و جونگکوک سریع دستاشو زیر سرش گذاشت و برآید استایل بغلش کرد
ات لمس بازو های جونگکوک میکرد و آستین لباسشو میزد بالا و از زیر ،بازوهای عضله ای جونگکوک رو فشار میداد
جونگکوک با صدای بمش گفت:
جونگکوک: چیکارمیکنی؟
ات:هیچی
ات بدون مکث به سمت لبای جونگکوک هجوم آورد و با قدرت میبوسید
درسته که مست بود ولی واقعا دلش برای عطر تن و جونگوکش تنگ شده بود و قلبش درد میگرفت
ات خودشو از بغل جونگکوک پایین آورد( در حین بوسه) و روبه روش قرار گرفت
اینطوری تمرکز بیشتری روی لبای معشوقش داشت..
آروم زیپ سویشرتشو پایین کشید
جونگکوک سریع خودشو ازش جدا کرد
جونگکوک: ات ات میدونم میخای چیکار کنی ولی الان نه
ات: چرا نه؟ نکنه با کسی دیگه ای هستی؟ نکنه دیگه دوسم نداری؟ نکنه بازیم گرفتی..چرا بدت میاد با من رابطه دا..
حرفاش با بوسه ی جونگکوک تو دهنش خفه شد و همانطوری بغلش کرد و به سمت اتاق بردش...
⚠️توجه : من داستان نویسی رو خیلی دوست دارم و فیک در مورد همه کس و آدم های گنگ و شخصیت های خیالی مینویسم اما به خاطر فشار و اسرار و خواهش های رفیقام و فالورای پیج قبلیم برای آرمی های عزیز( اسم خودمو نمذارم چون فقط جونگکوک رو دوست دارم و شوگا و ته و آرام ) و واقعا گیر ندین که اینا زندگی شخصی اعضاس و نکته اینه من اسمات زیاد نمینویسم و واقعا حریم بسیار شخصی انسان هاست که به خودشون مربوطه ..
اینا فقط شکوفایی استعدادم بر اساس خواسته هاتونه🌹 با احترام و عشق❤️
#بی_تی_اس #احترام #فیک
part 25
بورا ویو
زنگ زدم ب جونگکوک که در عرض ۵ دقیقه خودشو رسوند
تصمیم گرفتم تنهاشون بزارم پس از جونگکوک خدافظی کردم و یواشکی همون موقع که ات در حال چرت و پرت گفتن پای تلوزیون بود من در رفتم
درو بستم و رفتم خونم
راوی:
جونگکوک آروم وارد خونه شد و با صدای ات سرجاش وایساد
ات: وایییی چرا انقدر فکر میکنم؟؟ عایی گلای من کجاییننن
جونگکوک: گلات کین؟
ات؛ یا خدا 🫨...تو کی ..کی؟...تو کی اومد..
ات سرش گیج رفت و جونگکوک سریع دستاشو زیر سرش گذاشت و برآید استایل بغلش کرد
ات لمس بازو های جونگکوک میکرد و آستین لباسشو میزد بالا و از زیر ،بازوهای عضله ای جونگکوک رو فشار میداد
جونگکوک با صدای بمش گفت:
جونگکوک: چیکارمیکنی؟
ات:هیچی
ات بدون مکث به سمت لبای جونگکوک هجوم آورد و با قدرت میبوسید
درسته که مست بود ولی واقعا دلش برای عطر تن و جونگوکش تنگ شده بود و قلبش درد میگرفت
ات خودشو از بغل جونگکوک پایین آورد( در حین بوسه) و روبه روش قرار گرفت
اینطوری تمرکز بیشتری روی لبای معشوقش داشت..
آروم زیپ سویشرتشو پایین کشید
جونگکوک سریع خودشو ازش جدا کرد
جونگکوک: ات ات میدونم میخای چیکار کنی ولی الان نه
ات: چرا نه؟ نکنه با کسی دیگه ای هستی؟ نکنه دیگه دوسم نداری؟ نکنه بازیم گرفتی..چرا بدت میاد با من رابطه دا..
حرفاش با بوسه ی جونگکوک تو دهنش خفه شد و همانطوری بغلش کرد و به سمت اتاق بردش...
⚠️توجه : من داستان نویسی رو خیلی دوست دارم و فیک در مورد همه کس و آدم های گنگ و شخصیت های خیالی مینویسم اما به خاطر فشار و اسرار و خواهش های رفیقام و فالورای پیج قبلیم برای آرمی های عزیز( اسم خودمو نمذارم چون فقط جونگکوک رو دوست دارم و شوگا و ته و آرام ) و واقعا گیر ندین که اینا زندگی شخصی اعضاس و نکته اینه من اسمات زیاد نمینویسم و واقعا حریم بسیار شخصی انسان هاست که به خودشون مربوطه ..
اینا فقط شکوفایی استعدادم بر اساس خواسته هاتونه🌹 با احترام و عشق❤️
#بی_تی_اس #احترام #فیک
۵.۰k
۲۸ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.