قلبدربند

#قلب_در_بند
#Part_6

بعد چند دقیقه رفتم تو اتاقم ولی اون هنوز اونجا بود

(فلیکس)

توی یه اتاق قایم شدم و محافظ درو قفل کرد و تا شب همونجا بودم واقعا گرسنم بود و دسشویی داشتم الان دیگه حتما پسر عموی هیونجین خوابیده میتونم برم بیرون
محافظو صدا زدم و اون اومد داخل

~آرومتر پسر کسی نباید بفهمه اینجایی

+آقا من خیلی دسشویی دارم

~چی؟؟ آخه الان؟؟

+اوهوم

~نمیتونی یکم تحمل کنی اونا هنوز نخوابیدن

+دوساعته خودمو نگه داشتم دیگه نمیشههه

~ای لعنتی باید یه جوری ببرمت که کسی نبینه

یواشکی از اتاق رفتیم بیرون پشت سرش بودم و بالاخره رسیدیم به دسشویی ولی هنوز از دسشویی بیرون نیومده بودم که محافظش صدام زد

~ببین یه دقه حواست به خودت باشه من میرم سریع میام

+باشه

رفتش بعد چند دقیقه اومدم بیرون و تا پامو گذاشتم بیرون پسر عموی هیونو دیدم و اونم منو دید ترسیدم و فقط خواستم عادی ازش رد بشم که یهو دستمو گرفت

^ واستا بینم پسر

خیلی ترسیدم

+ ب ... بله

^ تو کی هستی؟

+ م ... من ...

محافظ از پشت سر اومد و با دیدنم یکی محکم زد تو سرش و چشماش گرد شد و دوید سمت اتاق هیونجین

^ د حرف بزن دیگه

+ م ... من ... پسر یکی از آدمای اینجام

^ من اینجا همه رو میشناسم تو پسر کیی؟

سکوت کردم

^ اسمت چیه

هیچی نگفتم و میخواستم فرار کنم که با یه حرکت منو گرفت و زد زمین

^ چرا فرار میکنی نکنه از اینجا نیستی ها؟

+ ن .... نه .... من

چونمو داد بالا

^ بگو کی هستی

هیونجین از اونطرف سریع اومد

_هی سوهیون چیکار میکنی

^ تو این پسرو میشناسی؟

_عااامم ... آره این یکی از خدمتکارامه

^ خودش گفت که پسر یکی از آدمای اینجاس

هیون یکم مکث کرد

_ ... آره خب پسر محافظمه و اونم اینجا کار میکنه

بهم نگاه کرد

^ ازت میخرمش

_ عا نه نمیتونم بفروشمش

^ چرا؟

_چون که اون ب.رده نیست اون با پدرش اینجا کار میکنی و فروشی نیست

^ بازم خدمتکاره میتونی بفروشیش

_عاام .... نه خب نمیشه پدرش گناه داره خیلی به من خدمت کرده نمیتونم این کارو بکنم

^ عااا ... حله ولی پسر خوشگلیه حیف شد

هیون خندید

_آره

^ من دیگه میرم استراحت کنم شب بخیر

رفت
هیون دستمو گرفت و کشید تو همون اتاق

_شانس آوردی که زود بیخیال شد

+ببخشید

_چرا از اتاق اومدی بیرون

+رفته بودم دستشویی

_هووففف بیخیال بگیر بخواب

رفتم رو تخت و دراز کشیدم و هیونم رفت توی اتاقش





#huynlix
دیدگاه ها (۱۴)

#قلب_در_بند #Part_7 (هیونجین)فرداش سوهیون اومد پیشم و گفت که...

#قلب_در_بند #Part_8 چند روز گذشت و فلیکس خیلی باهام راحت تر ...

#قلب_در_بند #Part_5 (چند روز بعد)نشسته بودم توی اتاق و پسره ...

#قلب_در_بند #Part_5 (چند روز بعد)نشسته بودم توی اتاق و پسره ...

MY SPY / p. 4

فیکمون

ادامه ی پارت ¹¹......کای: برو یه آبی به دست و صورتت بزن بریم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط