قلبدربند

#قلب_در_بند
#Part_7

(هیونجین)

فرداش سوهیون اومد پیشم و گفت که میخواد بابای همون پسره که دیشب دیده بود رو ببینه
نه مثه اینکه واقعا ازش خوشش اومده
فلیکس اونطرف ایستاده بود و با ترس نگامون میکرد

_چرا میخوای ببینیش؟

^ میخوام ببینم میتونم پسرشو ازش بخرم یا نه

مکث کردم

_ ... عممم ... خب الان ... پدرش فعلا اینجا نیست ...

با تعجب نگام کرد

^ هیون؟

_ب ... بله

^ چرا حس میکنم داری دروغ سر هم میکنی؟

_ چی؟ ... نه چرا باید بهت دروغ بگم ...

^ تو وقتی دروغ میگی لکنت میگیری خوب میشناسمت

_ نه ... اینطور نیست ...

علامت سوالی نگام کرد

^ واستا ببینم هیون .... نکنه تو عاشق اون پسری؟

_ نه نه نه اصلا

^ پس قزییه چیه راستشو بگو

نفس عمیقی کشیدم خب دیگه گند زدم هیچ غلطی نمیتونم بکنم به فلیکس اشاره کردم که بره تو اتاق و رفت برگشتم به سوهیون نگاه کردم

_ببین ... درست میگی بهت دروغ گفتم

با تعجب نگام کرد

^ چرا؟

_ اون اصلا پسر محافظم نیست اصا از اینجا نیست اون ... دوست پسر منه ولی نمیخوام خانوادم بفهمن و نمیخوام بفروشمش واسه همین اینجوری گفتم

خندید

^ خب مرد حسابی همینو بگو دیگه من فکر کردم خدمتکاره که میخواستم بخرمش نمیدونستم تو دوسش داری

لبخند زدم

_مرسی

^ اوکیه پس بریم ناهار به دوست پسرتم بگو بیاد

_ اون فعلا نمیخواد ولش

رفتیم ناهار خوردیم و بعد چند روز خانوادم از کشتی پیاده شدن و رفتن و منم رفتم پیش فلیکس که توی اتاق نشسته بود رفتم نشستم کنارش

+خانوادتون رفتن؟

_آره

چند دقیقه همونجوری نشسته بود و منم بهش خیره بودم
خدایا آخه این پسر چرا انقد خوشگله چرا انقد خوشم میاد ازش این لعنتی کاری کرده که کلا رفتارم باهاش نسبت به بقیه عوض بشه چقد آخه کیوته
فکر کنم واقعا ازش خوشم اومده دیگه هرچقد با خودم کل کل کنم حل نمیشه
پس باید برم با لینو کل کل کنم
رفتم پیش لینو و باهم رفتیم بالا کشتی

*چته؟

_لینو گند زدم

*چیشده؟

_یادته گفتی حواسم باشه عاشق این پسره نشم؟

*خب؟

سرمو پایین انداختم

_لینو فکر کنم واقعا ازش خوشم اومده ...

چشماش گرد شد و یکی محکم زد تو سرم

*ای خاک تو سرت اندازه اسبی نمیفهمی به خدا بین این همه ادم باید عاشق همین میشدی؟؟

هیچی نگفتم

*به نظرم فعلا چیزی بهش نگو بزار یکم بگذره تا بیشتر ازت خوشش بیاد

_آره اینجوری بهتره

یکم صحبت کردیم و بعدش رفتیم پایین و رفتم تو اتاق پیش فلیکس نشسته بود به یه گوشه خیره بود بهم نگاه کرد رفتم جلو و چونشو بالا دادم ولی سریع خودمو کنترل کردم درسته به عنوان ب.رده اینجاست ولی بهتره فعلا کاریش نداشته باشم سریع چونشو ول کردم با تعجب نگام کرد رفتم نشستم پشت میز و یکم به کارام رسیدم و فلیکس فقط با بی حوصلگی نشسته بود



#huynlix
دیدگاه ها (۱۱)

#قلب_در_بند #Part_8 چند روز گذشت و فلیکس خیلی باهام راحت تر ...

#قلب_در_بند #Part_9 چند ماه از شروع راب.طه مون گذشته بود و ...

#قلب_در_بند #Part_6 بعد چند دقیقه رفتم تو اتاقم ولی اون هنوز...

#قلب_در_بند #Part_5 (چند روز بعد)نشسته بودم توی اتاق و پسره ...

فراتر از مدرسه

نام فیک: عشق مخفیPart: 46ویو ات*شب شد و مهمونا اومدن*رنگ رو ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط