شلیک

شلیک

به سرم می زند این بار، خودم را بکُشم
حسرت دیدنِ خود را به نگاهت بکِشم

گفتمت چون بروی بی نفست میمیرم
رفتی و زنده ام و با نفسم درگیرم

همه ی ثانیه ها مرگ مرا می خواهند
ساعت مردن من را که همه می دانند‌

مثل زندانی ام و خسته از این فکر فرار
ناگزیرم به گریز از تن سردم به مزار

تو به یغما ببرم تا که نفهمد پاییز
این زمستان شده همدست شبی مرگ انگیز

فکر این زندگی بی تو عذاب است و عذاب
در نبودت شده ام شیشه ای از جنس حباب

تو کجایی که خلاصم کنی از این دلِ تنگ
نشدم سهمِ تو اما شده ام سهمِ تفنگ

شیشه ی طاقت و عمرم به سرآمد با هم
انتخابت نشدم پس بشنو این را هم :

منتظر هستم و در سینه نمانده نفسی
قبل از این ماشه کشیدن تو به دادم برسی

#حسین_حیدری"رهگذر"
دیدگاه ها (۱)

در فروپاشی این عشق، فرو پاشیدمزدن وصله ناجور، روا نیست مرا.....

بعد از تو؛همه فالگیر شده اند...!هرکه از راه میرسدفال ما را م...

ویرانه شدم تا که تو آباد شوی...!گاهی نظری ...

در معرض مرگمامداد نجات دل من را تو خبر کناز هرچه که پیش آمده...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط