گرچه مجنونم و صحرای جنون جای من است لیک دیوانهتر از من

گرچه مجنونم و صحرای جنون جای من است لیک دیوانه‌تر از من دل شیدای من است
آخر از راه دل و دیده سر آرد بیرون نیش آن خار که از دست تو در پای من است
رخت بر بست ز دل شادی و هنگام وداع با غمت گفت که یا جای تو یا جای من است

جامه‌ای را که به خون رنگ نمودم امروز بر جفا کاری تو شاهد فردای من است
چیزهایی که نبایست ببیند بس دید به خدا قاتل من دیدهٔ بینای من است
سر تسلیم به چرخ آن که نیاورد فرود با همه جور و ستم همت والای من است
دل تماشایی تو دیده تماشایی دل من به فکر دل و خلقی به تماشای من است
آن که در راه طلب خسته نگردد هرگز پای پر آبلهٔ بادیه پیمای من است

فرخی یزدی
دیدگاه ها (۱)

حلالم کن اگر روزی چراغ خانه ات بودمحلالم کن اگر روزی می ومی...

ﺑﮕﺬﺍﺷﺖ ﻗﺪﻡ ﺭﻭﯼ ﺳﺮﻡ، ﺭﻓﺖ ﻭ ﻧﯿﺎﻣﺪ ﻣﻦ ﺟﺎﺩﻩ ﺷﺪﻡ ﺭﻫﮕﺬﺭﻡ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻧﯿﺎ...

ای آن که گاه گاه ز من یاد می‌کنیپیوسته شاد زی که دلی شاد می‌...

خنده ات طرح لطیفی ست که دیدن داردناز معشوق دل‌ آزار خریدن دا...

🌱🍒ناز چشمانت نهاده ... عشق بر سیمای تو...سر خوشم چون پروریدم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط