هت وارث

هـ؋ـت وارث🍷
Part17
چشمای کوک از شدت تعجب چهارتا شده بودن !
"ویو ا/ت"
ساعت ها گذشته بود و من هنوز تو اتاقم بودم .به فکر اینکه شاید مافیاها رفته باشن در اتاقم رو باز کرد و سمت پله ها رفتم .نگاه های یواشی رو از راه پله به پایین دوختم که نه هنوز اونجا بودن .توجه ام به ساعت یکی از اون مافیاها جلب شد .این همون یارو بود که به عنوان بازدید کننده به مدرسه اومده بود و زود رفت .خواستم برگردم که ناخواسته حرف هاشون رو شنیدم. دست خودم نبود و ایستادم .راجب چیز های عجیبی حرف میزدن .
یکی از اونا با تمسخر گفت:
مارک دیلان:کیم عقلت رو از دست دادی چطوری ممکنه یه انبار پر از م‌و‌ا‌د‌ م‌خ‌د‌ر‌ زیر یه مدرسه مخفی باشه !
به طرز عجیبی حرف های کیم پر از جسارت بود !
با شهامت و شجاعت حرف میزد و عجب حس قدرت بهم میاد .بدون زره ی عصبانیت گفت:
تهیونگ:آقای دیلان من یه مدرکی دارم که همچین حرفی میزنم وگرنه روانیم که یه مدرسه رو که دخترم توش درس میخونه رو متهم به جرم بکنم ؟
نگاه های پر از تمسخر مارک به شوک وارد شد .با عجله و تعجب گفت:
مارک دیلان:چی دخترت؟
یعنی اونا هنوز از وجود من خبر نداشتن گه همچین میگفتن!!
کیم نفس عمیقی کشید و سرش رو به عنوان بله تکون داد .همینجوری با مارموزی بهشون خیره بودم و داشتم به حرفاشون گوش میدادم که یهو دستی روی شونم گذاشته شد ...
از شدت ترس دو متر بالا پریدم .نگاهم رو به عقب برگردوندم که نگاهای عمو جیهوپ به نگاهم خورد .ترس وجودم رو برداشته بود .
با نفسی که بیرون داد و چشمای که ازشون خشونت میبارید انتظار یه سیلی محکم یا یه عالمه دعوا و غر رو داشتم که با صدای آروم ولی بم گفت:
جیهوپ:مگه نباید الان تو اتاقت باشی؟
تعجب آور بود .با من من کنان گفتم:
ا/ت:چرا ..ولی گشنم بود اومدم یه چیزی پیدا کنم تا بخورم ‌.ولی دیدم کی...یعنی پدر هنوز مهمون دارن .برای همین میخواستم برگردم .
سری تکون داد و یواش گفت:.
جیهوپ :برو تو اتاقت میگم آجوما برات غذا بیاره ...
سری تکون دادم و وارد اتاقم شدم ...
ادامه دارد
دیدگاه ها (۶)

هـ؋ـت وارث🍷Part18ذهنم همش پیش حرف های کیم و نگا های عمو بود ...

هـ؋ـت وارث🍷Part19گفت:ا/ت:خودتون چی ؟با یه زیر پیراهن که سر ش...

هـ؋ـت وارث🍷Part16نگاهم همش به ا/ت بود که تو شوک بود .قبل این...

هـ؋ـت وارث🍷Part15دوباره سمت در برگشتم .نگاه پر از محبتش عمق ...

love Between the Tides²²این پارت حذف شده بودتهیونگ: الان کجا...

پارت ۱۸ فیک مرز خون و عشق

پارت 10 بادیگارد رفت بیرون و جعبه رو باز کردم دیدم یه لباس خ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط