رمان مافیاهای جذاب من ✸ فصل ۲
رمان مافیاهای جذاب من ✸ فصل ۲
# پارت ۱۲
ویو ا.ت : سریع سوار ماشین شدم و پام رو گذاشتم رو گاز خدایا دارم نابود میشم خودت کمکم کن همینجور داشتم گاز میدادم که یه دفعه تصادف کردم جیزیم نشده بود ماشینم یکم لح شد وقتی اومدم پایین با دیدن چهرهی پسری که بهش زدم ذوق مرگ شدم ......
ا.ت : اوپااااااااا ( با ذوق و بلند )
تهیونگ : جانم ؟ ...... عه ؟ ا.ت تویی ؟ وای چقد دلم واست تنگ شده بود ( ا.ت رو بغل میکنه )
ا.ت : تهیونگ خفه شدم به خدا .... ولم کنننن
تهیونگ : عه ... ببخشید ببینم چرا اینقدر ماشین رو تند میرونی
ا.ت : بیا این ماشینارو یه جا بزاریم بریم کافه بهت بگم
ویو ا.ت : ماشینارو یه جا پارک کردیم و رفتیم یه کافه نشستیم رو یه صندلی و صحبت کردیم همه چیز رو بهش گفتم ..... تهیونگ پسر خالم بود بعد اینکه پدر مادرم از دنیا رفتن با اون و مامانش ( خالهی ا.ت ) زندگی میکردم و بعد اینکه ۱۸ ساله شدم از پیششون رفتم منو تهیونگ به هم خیلی نزدیک بودیم و اینکه تهیونگم جزو باند مافیاهاست و باهم هم کاریم ولی چون اون زیاد ماموریت میره کم میبینمش
تهیونگ : چیییی ؟ خدایی اون زندس ؟ واییییی برا من خوب شد 😈 ( اوه اوه خنده شیطانی )
ا.ت : واس تو خوبه .... واس من چی ؟ به خدا اون زندم نمیزارههههه چیکار کنم تهیونگگگگگگگگ؟؟
تهیونگ : ( یه ژست دختر کش میگیره ) چه میدونم غلط خودت بود حالا پاشو جعمش کن به من چه
ا.ت : تهیونگ جان من به دادم برس ( خودشو کیوت میکنه )
تهیونگ : اوکی یه کاری میکنم
ا.ت : مرسییییییی ( یه ماچ رو گونه ته میزاره )
تهیونگ : از الان دارم منصرف میشم
ا.ت : غلط کردم
تهیونگ : تا فردا یه نقشه میکشم بعد جلسه میزارم میگم چیکار کنیم
ا.ت : اوکی مرسی ( پاشد رف )
ویو تهیونگ : باورم نمیشه دارم به ا.ت خیانت میکنم و با اون مرد همکاری میکنم ( منظور همون ناشناسس ) ولی خب دیگه چه کنم .....
ویو ا.ت : میدونستم که تهیونگ داره با اون عوضی ( ناشناسه ) همکاری میکنه فک میکنه نمیدونم ولی اینم نمیدونه که نقشه ها واسه این دو تا دارم ( پوزخند )
( نویسنده : بچهها میدونم پارت ۱۱ خیلی کوتاه شد و ببخشید حتی ببخشید که دیر پارتارو گذاشتم 😔 )
( نویسنده : راستی به نظرتون اون ناشناس کیه ؟ تو کامنتا بگین ببینم کدومتون باهوشین ) تا پارتای بعد بای ❤️🔥
# پارت ۱۲
ویو ا.ت : سریع سوار ماشین شدم و پام رو گذاشتم رو گاز خدایا دارم نابود میشم خودت کمکم کن همینجور داشتم گاز میدادم که یه دفعه تصادف کردم جیزیم نشده بود ماشینم یکم لح شد وقتی اومدم پایین با دیدن چهرهی پسری که بهش زدم ذوق مرگ شدم ......
ا.ت : اوپااااااااا ( با ذوق و بلند )
تهیونگ : جانم ؟ ...... عه ؟ ا.ت تویی ؟ وای چقد دلم واست تنگ شده بود ( ا.ت رو بغل میکنه )
ا.ت : تهیونگ خفه شدم به خدا .... ولم کنننن
تهیونگ : عه ... ببخشید ببینم چرا اینقدر ماشین رو تند میرونی
ا.ت : بیا این ماشینارو یه جا بزاریم بریم کافه بهت بگم
ویو ا.ت : ماشینارو یه جا پارک کردیم و رفتیم یه کافه نشستیم رو یه صندلی و صحبت کردیم همه چیز رو بهش گفتم ..... تهیونگ پسر خالم بود بعد اینکه پدر مادرم از دنیا رفتن با اون و مامانش ( خالهی ا.ت ) زندگی میکردم و بعد اینکه ۱۸ ساله شدم از پیششون رفتم منو تهیونگ به هم خیلی نزدیک بودیم و اینکه تهیونگم جزو باند مافیاهاست و باهم هم کاریم ولی چون اون زیاد ماموریت میره کم میبینمش
تهیونگ : چیییی ؟ خدایی اون زندس ؟ واییییی برا من خوب شد 😈 ( اوه اوه خنده شیطانی )
ا.ت : واس تو خوبه .... واس من چی ؟ به خدا اون زندم نمیزارههههه چیکار کنم تهیونگگگگگگگگ؟؟
تهیونگ : ( یه ژست دختر کش میگیره ) چه میدونم غلط خودت بود حالا پاشو جعمش کن به من چه
ا.ت : تهیونگ جان من به دادم برس ( خودشو کیوت میکنه )
تهیونگ : اوکی یه کاری میکنم
ا.ت : مرسییییییی ( یه ماچ رو گونه ته میزاره )
تهیونگ : از الان دارم منصرف میشم
ا.ت : غلط کردم
تهیونگ : تا فردا یه نقشه میکشم بعد جلسه میزارم میگم چیکار کنیم
ا.ت : اوکی مرسی ( پاشد رف )
ویو تهیونگ : باورم نمیشه دارم به ا.ت خیانت میکنم و با اون مرد همکاری میکنم ( منظور همون ناشناسس ) ولی خب دیگه چه کنم .....
ویو ا.ت : میدونستم که تهیونگ داره با اون عوضی ( ناشناسه ) همکاری میکنه فک میکنه نمیدونم ولی اینم نمیدونه که نقشه ها واسه این دو تا دارم ( پوزخند )
( نویسنده : بچهها میدونم پارت ۱۱ خیلی کوتاه شد و ببخشید حتی ببخشید که دیر پارتارو گذاشتم 😔 )
( نویسنده : راستی به نظرتون اون ناشناس کیه ؟ تو کامنتا بگین ببینم کدومتون باهوشین ) تا پارتای بعد بای ❤️🔥
۴.۹k
۰۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.