رمان مافیاهای جذاب من ✸ فصل ۲
رمان مافیاهای جذاب من ✸ فصل ۲
# پارت ۱۰
ویو ا.ت : تا حالا ندیده بودم جیمین اینجوری گریه کنه آروم بغلش کردم تا آروم بگیره ( نویسنده : ای جانم ) جیمین داشت گریه میکرد که با صدای تیر به خودم اومدم .....
اون ....او ....اون فیلیکس بود صورتشو پوشونده بود با تیری که به جیمین زد جیغی کشیدم فیلیکس در رفت سریع زنگ زدم اورژانس .... وقتی اومدن جیمین رو بردن بیمارستان خدایا خودت به دادم برس..... رسیدیم بیمارستان جیمین رو سریع بردن اتاق عمل باورم نمیشد که فیلیکس همچین کاری کنه این کارش خیانت بهمه سریع زنگ زدم پایگاه و گفتم که هرچه زود تر فیلیکس رو پیدا کنن و ببرنش تو اتاق شکنجه
☆ پرش زمانی به تموم شدن عمل جیمین
ویو ا.ت : تو فکر بودم و همینجوری داشتم گریه میکردم که جیمین رو از اتاق بیرون آوردن به طرفش دویدم
ا.ت : دکتر حالش چطوره ؟
دکتر : خدارو شکر تیر به کمرش خورده بود اگه کمی بالا تر بود ممکن بود جونش رو از دست بده
ویو ا.ت : خدا باهام بود که بلایی سر جیمین نیومد جیمین رو بردن بخش مراقبت های ویژه کنارش نشسته بودم که گوشیم زنگ خورد یکی از بچه های گروه بود ( گروه مافیا ) تلفن رو برداشتم
ا.ت : بله ؟ چی شده ؟ فیلیکس رو گیر آوردین ؟
همکار : بله بردسمش اتاق شکنجه حالا شکنجش کنیم ؟؟
ا.ت : نه کاریش نداشته باشین خودم میام
ویو ا.ت : تلفن رو قطع کردم ... جیمین رو به یه پرستار قابل اطمینان سپردم و از بیمارستان خارج شدم به سمت ماشینم حرکت کردمکه صدای اون سوت رو شنیدم بدنم بی حس شد به اطرافم نگاهی انداختم که دیدمش چهرش معلوم نبود پس نباید قضاوت میکردم نمیتونستم بدنم رو تکون بدم حرکت نمیکرد که بهم گفت .....
( نویسنده : میدونم کوتاه ولی ببخشید راستی این دو روزه گوشیم خراب شده بود نشد پارت بزارم )
# پارت ۱۰
ویو ا.ت : تا حالا ندیده بودم جیمین اینجوری گریه کنه آروم بغلش کردم تا آروم بگیره ( نویسنده : ای جانم ) جیمین داشت گریه میکرد که با صدای تیر به خودم اومدم .....
اون ....او ....اون فیلیکس بود صورتشو پوشونده بود با تیری که به جیمین زد جیغی کشیدم فیلیکس در رفت سریع زنگ زدم اورژانس .... وقتی اومدن جیمین رو بردن بیمارستان خدایا خودت به دادم برس..... رسیدیم بیمارستان جیمین رو سریع بردن اتاق عمل باورم نمیشد که فیلیکس همچین کاری کنه این کارش خیانت بهمه سریع زنگ زدم پایگاه و گفتم که هرچه زود تر فیلیکس رو پیدا کنن و ببرنش تو اتاق شکنجه
☆ پرش زمانی به تموم شدن عمل جیمین
ویو ا.ت : تو فکر بودم و همینجوری داشتم گریه میکردم که جیمین رو از اتاق بیرون آوردن به طرفش دویدم
ا.ت : دکتر حالش چطوره ؟
دکتر : خدارو شکر تیر به کمرش خورده بود اگه کمی بالا تر بود ممکن بود جونش رو از دست بده
ویو ا.ت : خدا باهام بود که بلایی سر جیمین نیومد جیمین رو بردن بخش مراقبت های ویژه کنارش نشسته بودم که گوشیم زنگ خورد یکی از بچه های گروه بود ( گروه مافیا ) تلفن رو برداشتم
ا.ت : بله ؟ چی شده ؟ فیلیکس رو گیر آوردین ؟
همکار : بله بردسمش اتاق شکنجه حالا شکنجش کنیم ؟؟
ا.ت : نه کاریش نداشته باشین خودم میام
ویو ا.ت : تلفن رو قطع کردم ... جیمین رو به یه پرستار قابل اطمینان سپردم و از بیمارستان خارج شدم به سمت ماشینم حرکت کردمکه صدای اون سوت رو شنیدم بدنم بی حس شد به اطرافم نگاهی انداختم که دیدمش چهرش معلوم نبود پس نباید قضاوت میکردم نمیتونستم بدنم رو تکون بدم حرکت نمیکرد که بهم گفت .....
( نویسنده : میدونم کوتاه ولی ببخشید راستی این دو روزه گوشیم خراب شده بود نشد پارت بزارم )
۳.۸k
۰۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.